✨نماز چهارشنبه ها
هدیه به روح امام جواد(ع):
بعد از نماز " عصر " دو رکعت نماز
هدیه به روح امام جواد بخونید مثل نماز صبح
بعد از نماز ۱۴۶ مرتبه میگید:
ماشاءالله لا حول و لا قوه إلا باللہ
۱۴۶ مین مرتبه که ذکر رو گفتید
امام جواد رو واسطه قرار میدید
و حاجت تون رو به خدا میگید
ان شاءالله حاجت روا بشید❤
کمک به زندانی
عزیزان جوان ۲۱ سالهای به دلیل #بدهی به زندان افتاده
این بدهی ۱۷ میلیون هست و #شاکی گفته اگر تا ۴۸ ساعت پول رو جور کنید با گرفتن ۱۱ میلیون رضایت میدم.
ما فقط ۴۸ ساعت وقت داریم تا این جوان رو از زندان نجات بدیم.
عزیزان هر کس هر چقدر در توانش هست حتی ۵ هزار تومن کمک کنید این جوان به آغوش خانواده برگرده
اجرتون با موسی ابن جعفر
بزنید رو کارت ذخیره میشه
۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴
لواسانی بانک پارسیان
فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇
@Mahdis1234
لینکقرار گاه جهادی شهید گمنام جبرائیل قربانی
https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافهتر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
زینبی ها
کمک به زندانی عزیزان جوان ۲۱ سالهای به دلیل #بدهی به زندان افتاده این بدهی ۱۷ میلیون هست و #شاکی
عزیزان یه یا علی بگید دست این جوون رو بگیریم. دیشب از مددکاری زندان زنگ زده بود گریه میکرد.
#پارت83
💕اوج نفرت💕
هوا سر بود و لباس من هم نامناسب، پالتوم کمی پاره شده بود روم هم نمیشد به احمدرضا بگم برام بخره
با باز شدن در حیاط حواسم به اون سمت جمع شد.
در باز شد و عمو اقا وارد شد من رو دید برای اولین بار با لبخند ازم استقبال کرد. سمتم اومد لقمه ی دهنم رو به زحمت قورت دادم و ایستادم، رو به روم ایستاد.
_س..سلام.
_سلام، چرا اینجا نشستی?
ته مونده ی لقمه ی تو دهنم رو هم قورت دادم.
_منتظر مرجانم.
_چرا لباست انقدر کمه?
_از زیر لباس زیاد پوشیدم.
_هوا سرده برو تو تا بیاد.
_الان دیگه میاد.
احساس کردم حس جدیدی تو نگاهش هست. شاید حسرت، شاید ترحم چیزی که برای اولین بار حسش کردم.
عمو اقا دست توی جیب کتش کرد کیف پولش رو دراورد مقدار زیادی پول گرفت سمتم.
_اینو بگیر همراهت باشه.
به پول توی دستش نگاه کردم.
_خیلی ممنون، خودم دارم.
پول رو جلوتر اورد.
_بگیر بزار جیبت.
_اخه این خیلی زیاده.
نفسش رو آه مانند بیرون داد و پول رو توی دستم گذاشت.
_اینو بهت دادم چون...
در خونه باز شد احمد رضا بیرون اومد.
_سلام عمو اقا چرا نمیاید داخل.
عمواقا که حرفش نصفه مونده بود باز هم نگاهش توی صورتم چرخید رو به احمد رضا گفت:
_علیک سلام، چرا نگار پالتو نداره?
احمد رضا که انگار تازه متوجه شده بود نگاهی بهم کرد شرمنده گفت:
_من نمیدونستم، امروز براش میگیرم.
عمو اقا سرش رو تکون داد.
_چرا تو سرما ایستاده?
_شما بفرمایید تو الان خودم با ماشین می رسونمشون.
عمو اقا رو به من گفت:
_خدا حافظ دخترم.
چشم هام از اون گشاد تر نمی شد.
اون همه پول، لبخند، نگاه محبت امیز، کلمه ی دخترم. اون از رامین، این هم از عمو اقا.
اگه شکوه خانم هم با من مهربون بشه مطمعن میشم یه چیزشون شده.
انقدر که شکه شده بودم جوابش رو ندادم.
_پس با اجازتون من اول دختر ها رو برسونم مدرسه میام خدمتون.
احمد رضا اینو گفت و در رو بست
رو به من گفت:
_برو تو ماشین تا بیام.
تو ماشین نشستم و پول ها رو تو کیفم گذاشتم.
تو کل مسیر مدرسه حتی یک کلمه هم با مرجان حرف نزدم یک بار برگشت تا نگاهم کنه که اجازه ندادم.
صدای در اتاق باعث شد تا از خاطراتم بیرون بیام
پروانه دست هاش رو زیر چونش گذاشته بود و خیره نگاهم میکرد
_خب بعدش چی شد?
_بزار ببینم عمواقا چی کار داره.
سمت در رفتم و بازش کردم.
سینی چایی دستش بود گرفت سمتم اروم گفت:
_تو کی میخوای یاد بگیری باید از مهمونت پذیرایی کنی?
_ببخشید گرم صحبت شدیم فراموش کردم.
سرش رو به نشونه ی تاسف تکون داد سینی رو دستم داد و رفت.
سینی رو جلوی پروانه گذاشتم و نشستم کنارش.
_چرا پالتو نپوشیده بودی?
_یکم پاره بود خجالت می کشیدم بپوشم. خداییش احمد رضا هر چی لازم داشتم برام میخرید.
_با مرجان تا کی قهر بودی?
_تا زنگ دوم. بعدش انقدر منت کشی کرد تا بخشیدمش.
_چرا بخشیدیش? من جای تو بودم نمی بخشیدمش.
نفس عمیقی کشیدم.
_من خیلی تنها بودم، مرجان تنها هم صحبتم بود. اگه با اونم قهر می کردم که از تنهایی می پوسیدم.
سرش رو پایین انداخت و به سینی چایی نگاه کرد فوری ایستاد.
_من یه سرویس برم بیام بقیش رو بگو.باشه?
لبخندی به اون همه عجلش زدم از اتاق بیرون رفت. صدای پیامک گوشیش بلند شد برش داشتم.
بی هدف انگشتم رو روی صفحه ی گوشیش کشیدم.
چند تا پیام رسان تو گوشیش بود یکیش رو باز کردم و توی لیست مخاطبینش رفتم. یکی از اسم ذخیره شدش توجهم رو به خودش جلب کرد.
"گیر سه پیچ"
انگشتم رو روی اسمش گذاشتم. صفحش باز شد خالی بود و این یعنی هیچ پیامی با این شماره رد و بدل نکرده.
صفحه ی پروفایلش رو باز کردم تا عکس هاش رو ببینم اولین صفحه شعر بود.
"سرو چمان من چرا سر به چمن نمی زند"
ورق زدم تا عکس بعدی رو ببینم با باز شدن عکس بعدی انگار سطل اب یخی روی سرم ریختن.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
فقط یک نابغه میتونه در عرض ۱۵ دقیقه گوزن رو پیدا کنه😎
بزن رو لینک تا بهت بگم کجاش بود😅👇
https://eitaa.com/joinchat/2673672343Cc8cec83c1d
#شاهسلامعلیڪ✨✋
صبح ها غرق عطر و گلابـــ
رو به ڪربُبلا بہ چشم پر آب
ٺا ڪمر خم شوم بگویم باز
السلام علیڪ یا اربابـــ
#صلیاللهعلیڪیااباعبدالله ♥️
#پارت84
💕اوج نفرت💕
استاد امینی
کسی که چند روزه ناخواسته مهمون ناخونده ی قلبم شده، مهمونی که خودم دعوتش کردم ولی باید بیرونش کنم.
دلم نمی خواد چشم از صفحه ی گوشی بردارم. انقدر محو تماشاش بودم که متوجه حضور پروانه نشدم.
_خواهش میکنم،خواهش می کنم راحت باشید.
به چهرش نگاه کردم.
_ببخشید. داشتم پروفایل مخاطبینت رو می دیدم.
_مخاطبینم یا مخاطب خاصت ?
گوشی رو روی زمین گذاشتم و دلخور گفتم:
_من گیر سه پیچ رو باز کردم. از کجا می دونستم کیه که تو می گی مخاطب خاص.
با صدای بلند خندید.
_چه زود هم بهش برمیخوره، اصلا این مخاطب خاص خودش هم نیست. بد عنق بد اخلاق
گوشیش رو برداشت و صفحش رو بست.
_تو شماره ی استاد رو از کجا اوردی?
_خودش روز اول رو تخته نوشت منم سیو کردم.
چاییش رو برداشت.
_نگار تو چرا گوشی نداری ?پدر خوندت نمی زاره داشته باشی?
_نه کاری نداره من.تا حالا نخواستم گوشی خودش رو هم هر وقت بخوام بهم میده.
_خیلی خوبه به خدا اونجوری تا صبح با هم چت می کنیم.
_بزار بهش بگم.
دیگه از خاطراتم نگفتم تا غروب فقط پروانه خیال پردازی کرد و با حرف هاش من رو به خنده وا می داشت.
من اما تمام هوش حواسم پیش مردی بود که به اشتباه دوستش داشتم.
انقدر سریع اتفاق افتاد که نتونستم جلوش رو بگیرم.
پروانه رفت بعد از خوردن شام رو به عمو اقا گفتم:
_من اجازه دارم گوشی داشته باشم?
کمی نگاهم کرد لیوان ابش رو برداشت و کمی خورد.
_میخوای چی کار?
_میخوام با پروانه حرف بزنم.
_با گوشی خونه حرف بزن.
_نه خب اگه یه وقت بیرون کارپیش اومد بتونم بهتون زنگ بزنم.
چشم هاش رو ریز کرد.
_مثلا چه کاری?
اب دهنم رو قورت دادم.
_ هیچی مثل اون روز که رفتم بیمارستان.
به حالت تهدید گفت:
_نگار اون روز تکرار نمیشه که تو نیاز به گوشی داشته باشی.
_نمیشه ولی...
دستش رو به علامت سکوت بالا اورد ابرو هاش رو بالا داد و خیلی قاطع گفت:
_نه، تمام.
بغض توی گلوم رو قورت دادم چشمی زیر لب گفتم.
من به گوشی احتیاجی ندارم و فقط برای دیدن عکس های استاد امینی میخوام.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
با تشکر از تمام عزیزان بابت کمک برای جوان ۲۱ سالهی زندانی
مبلغ جمع شد ان شالله خبر آزلدی ایشونم اطلاع رسانی میکنیم😍
#پارت85
💕اوج نفرت💕
عمو اقا به اتاقش رفت
میز شام رو جمع کردم دو تا چایی ریختم و پشت در اتاقش ایستادم.
_عمواقا چایی میخورید?
_بیا تو.
وارد اتاقش شدم پشت میزش جلوی پنجره نشسته بود و چیزی رو یاداشت می کرد. چایی رو روی میزش گذاشتم و روی صندلی کنار میز نشستم.
از بالای عینک نگاهم کرد.
_ناراحتی?
این کلمش باعث شد تا دوباره بغضم بگیره. سرم رو پایین انداختم.
لبم رو داخل بردم تا از لرزش چونم جلوگیری کنم اروم لب زدم:
_مهم نیست.
عینکش رو در اورد. متفکر چند بار اروم با عینک روی برگه ها زد روی میز رهاش کرد.
_به من نگاه کن.
به زور سرم رو بالا اوردم.
_چرا فکر می کنی مهم نیست?
برای این سوال خیلی جواب دارم، ولی گفتنش فایده ای نداره. چون من مجبورم هرطوری که اطرافیام دوست دارن زندگی کنم. این تقدیری که خدا از بچگی برام رقم زده.
یه دختر بی کس و کار و بی پناه، که برای داشتن سقف و پناه گاه، مجبوره به هر حرف زور و اجباری گوش کنه.
شاید اگر من هم پدر و مادری مثل بقیه ی ادم ها داشتم، الان این وضعم نبود.
_تو برای من مهمی نگار.
_ببخشید، نباید اینو می گفتم.
_نه اتفاقا خوبه که حرفت رو می زنی.
از پشت میزش بلند شد سمت کمدش رفت درش رو باز کرد. مشمای مشکی رو بیرون اورد و سرجاش نشست کمی بهم نگاه کرد مشما رو جلوی من گذاشت.
_برش دار.
به مشما نگاه کردم.
_اینو برای خودم، فعلا دست تو باشه تا بعدا یکی برات بخرم.
_چی هست?
_تو تنها کسی هستی که من تو این دنیا دارم.
یکم فکر کرد.
_کس ادم، اونیه که همیشه کنارشه مهم اینه که دوستت داشته باشه.
نفسش رو اه مانند بیرون داد.
_وقتی کس و کارت به خاطر هیچ و پوچ ولت میکنه میره. این می شه بی کسی. نه تو که ...
عمیق نگاهم کرد.
_برش دار گوشیه، سیم کارت هم داخلش هست. رمز وای فای خونه هم تاریخ تولدته.
با ذوق مشما رو برداشتم و جعبه ی کوچیکی که داخلش بود رو باز کردم گوشی طلایی رنگ رو دستم گرفتم.
_وای، خیلی ممنون.
_اگه مخالف بودم. به خاطر خودت بود عزیزم. الان هم سفارش نمی کنم. شمارت رو فقط به پروانه میدی، به اونم تاکید میکنی به هیچکس نده.
ایستادم و با ذوق گفتم
_چشم، با من کار ندارید
سرش رو بالا داد فوری به اتاقم برگشتم گوشی رو روشن کردم و شماره ی پروانه رو گرفتم هر چی بوق خورد جواب نداد.
بیخیال شدم. رمز وای فای رو وارد کردم برنامه ی پیام رسانی که عکس استاد رو توی گوشی پروانه دیده بودم. نصب کردم.
کاش من هم شمارش رو داشتم. حالا باید تا پس فردا صبر کنم ببینمش شماره رو از گوشیش بردارم.
گوشی رو روی عسلی کنار تختم گذاشتم دراز کشیدم و به سقف خیره شدم. چشم هام سنگین شد و خوابم رفت.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕