🔴#آیتالله_رئیسی سالهاست خادم آستان مقدس امام رضا علیه السلام هستند.
در شب میلاد مبارک علی بن موسی الرضا دست بر آستان امام رئوف هستیم...
اَمَّن یُجیبُ الْمُضطَّر اذا دعاهُ وَ یَکشِفُ السوء🤲
هدایت شده از حضرت مادر
#ختمصلوات
هدیه به
#پنجتنآلعباومادرآقاامامرضا(ع)
به نیت
#سلامتیوتعجیلدرفرجامامزمانعج
#سلامتیآیتاللهرئیسیوهمراهانشون
دوستانی که میخوان دراین ختم شرکت کنن عضو این کانال بشن تعداد برای ادمین بفرستن
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ریلز
شب تولد امام رضا ، باید به خودش متوسل شد
اون کسی رو دست خالی برنمیگردونه…
🔻@seyyedoona
هدایت شده از حضرت مادر
#ختمصلوات
هدیه به
#پنجتنآلعباومادرآقاامامرضا(ع)
به نیت
#سلامتیوتعجیلدرفرجامامزمانعج
#سلامتیآیتاللهرئیسیوهمراهانشون
دوستانی که میخوان دراین ختم شرکت کنن عضو این کانال بشن تعداد برای ادمین بفرستن
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
#پارت231
سمت اتاقم رفتم و گوشیم رو برداشتم و برای پروانه پیامی فرستادم
" اجازه داد"
اینقدر مبهوت تغییر رفتار عمو آقا بودم که جز این جمله کوتاه چیز دیگه نتونستم بنویسم
صبح روز بعد با صدای بسته شدن در کمدم چشم باز کردم سلام کردم که متوجهم شد
_ بیدار شدی?
روی تخت نشستم و دستهام را به دو طرف کشیدم
_بله
_ بلند شو همسفرها تا یه ساعت دیگه میان
دستم که برای خمیازه روی دهنم گذاشته بودم برداشتم و پرسیدم
_ زنگ زدند?
لبخند دلنشینی زد
_نه پروانه پیام داده
نفس سنگینی کشیدم پیام های گوشی من رو هم میخونه
چشم هام رو مالیدم و ایستادم
_ برو دست و صورتت رو بشور صبحانه آماده است بعد بیا چمدونت رو با هم ببندیم
دوباره خمیازه ای کشیدم و از اتاق بیرون رفتم وارد سرویس شدم دست و صورترو شستم به آشپزخونه رفتم عمو اقا با هر دو دستش لیوان چاییش که روی میز بود رو گرفته بود.
سلامی گفتم که بیپاسخ موند
صندلی رو عقب کشیدم صدای کشیده شدن پایه صندلی روی سرامیک هم عمو آقا رو از فکر و خیال در نیاورد. سرفه ای کردم دوباره گفتم
_ سلام، صبح بخیر.
طوری که انگار از حضورم جا خورده سرش رو بالا آورد و چند ثانیه ای بهم خیره شد
نگران و با احتیاط پرسیدم
_خوبید?
نفس سنگین کشید
_ صبح بخیر
چاییش رو برداشت و کمی ازش خود. عمیق نگاهم کرد
دستش رو توی جیب پیراهنش کرد مقداری اسکناس جلوم گذاشت
_ اینا هم راحت باشه
نگاه کردم و لبخند زدن
_ خیلی ممنون دارم
سرش رو تکون داد
_میدونم داری بزار تو کیفت
نگرانم بود. دلم میخواست از محبتی که به من داره اشک بریزم ولی خودم رو کنترل کردم
لبخندی به مهربونیش زدم.و پول رو برداشتم و کنار دستم گذاشتم
_خیلی ممنون
صدای میترا حواسم را از مرد مهربون رو به روم پرت کرد
_ نگار
سرم.رو.سمتش چرخوندم. چمدونم رو از اتاق دنبال خودش بیرون می کشید.
_خودم چمدونت رو بستم . بیا یه نگاه کن ببین چیزی کم و کسر نباشه
_چشم
خواستم بلند شم که فوری گفت
_ اول صبحانه بخورد بعد
لبخند دندون نمایی به دلسوزی مادرانش زدم.
سمت میز چرخیدم.
عمو اقا دستش رو روی لبهاش گذاشته بود و خیره نگاهم میکرد خوردن صبحانه زیر نگاهش سخت بود
دستش رو از روی لبهاش ،روی موهاش کشید و همانجا ثابت نگه داشت.
_ مواظب خودت باش
هر لحظه توی محبتش بیشتر غرق میشدم
_ چشم
_ ازشون دور نشو
سرم رو تکون دادم و گفتم
_ چشم
_ دلم شور میزنه
_میخواید نرم
سرش رو پایین انداخت و آرنجش رو روی میز گذاشت
_ نه برو فقط مواظب خودت باش
دوباره صدای میترا که من رو موزد مخاطب قرار میدا. بلند شد
_نگار
هر دو سمتش چرخیدیم.
مانتو صورتی پر از چینی که برام خریده بود توی دستش گرفته بود
_اینم بپوش
خواستم حرف بزنم که مخالفت محکم عمو.اقا باعث شد تا ساکت بشم
این چیه دیگه. میترا این دختر داره تنها میره بیرون
طلبکار جلو.اوند
_خوب تنها بره مگه چی میشه
_ با این مانتو اگه قرار بره حق نداره بره
اخم.میترا تو هم رفت
_ یعنی چی این حرف
عموآقا ایستاد و یک قدم برداشت تا از آشپزخونه بیرون بره
_ من حرف اخر رو زدم .
فوری گفتم
_ اینو نمی پوشم
ایستاد و نگاهم کرد
خودم یه مانتو ساده انتخاب میکنم
میترا ناراحت از آشپزخونه بیرون رفت
عمو اقا آروم گفت
چمدونت رو باز کن ببین چی گذاشته و لباسهای این مدلی رو بزار بیرون.
ملتمس نگاهش کردم
_ قول میدم اون رو نپوشم گناه داره دلش میشکنه
چشم.هاش رو ریزکرد و تهدید وار گفت
_ نمیپوشی ها
_خیالتون راحت
کمی نگاهم کرد و به اتاقش رفت پول رو از روی میز برداشتم پیش میترا رفتم با دلخوری مانتون رو داخل کمد میذاشت جلو رفتم با صدای آرومی گفتم
_ازش ناراحت نشید
ناراحتیم اینه که این مانتو چه ایرادی داره
_ایراد نداره. عموآقا سختگیره خودتون بارها گفت پدرت، خوب پدر حق داره توی این جور مسائل دخالت کنه
_ آخه حرف من اینه...
صورتش رو بوسیدم و گفتم ّ
_فکر کنم گول خوردید
با تعجب پرسید
_چرا
_یه شوهر بداخلاق و عصبی و سخت گیر گیرتون اومده
چشمکی زد
_خوب بلدی بحثو عوض کنی ها
خندیدم .مانتو ساده ای برداشتم و پوشیدم کمی نگاهم کرد و از اتاق بیرون رفت
شالم رو روی سرم مرتب کردم و پول رو داخل کیفم گذاشتم دنبال گوشیم میگشتم که صداش از بیرون از اتاق اومد
سمت در رفتم که میترا گوشی رو سمتم گرفت.
جواب بده تا قطع نشده گوشی رو ازش گرفتم یکم دلخور شدم از اینکه گوشیم دستش بود ولی چیزی نگفتم
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
هدایت شده از حضرت مادر
#ختمصلوات
هدیه به
#پنجتنآلعباومادرآقاامامرضا(ع)
به نیت
#سلامتیوتعجیلدرفرجامامزمانعج
#سلامتیآیتاللهرئیسیوهمراهانشون
دوستانی که میخوان دراین ختم شرکت کنن عضو این کانال بشن تعداد برای ادمین بفرستن
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
خداحافظ جمعههایِ بیخواب
خداحافظ ماشینهایِ بدون شیشهدودی
خداحافظ «ماشین رو نگه دارید، مگه نمیبینید مردم وایستادن»
خداحافظ «اتّقواالله»هایِ حین مناظره
خداحافظ مایهٔ غرورِ ایرانی
خداحافظ پروژههایِ افتتاحی
خداحافظ سفرهای پیدرپیِ استانی
خداحافظ دعای کارگرهای کارخانههایِ احیایی
خداحافظ مخاطب پیرمردی که گفت «خدا پدرت رو بیامرزه»
خداحافظ سیبْلِ توهینها، طعنهها و تهمتها
خداحافظ مخاطبِ تخریب و کنایههای خودی و بیخودی
خداحافظ «ما دنبال دوتا رأی حلالایم»
خداحافظ استقبالهایِ چشمگیر مردمی
خداحافظ «من تا تمامِ مشکلات حل نشود، به سفرهای استانی خواهم آمد»
خداحافظ سکوتِ مردانهٔ مقابل تخریبهای رقیب
خداحافظ سیبْلِ تمسخرِ ششکلاسیهایِ نامرد
خداحافظ دکترِ سلیمالنفسها
خداحافظ «من دردِ یتیمی را چشیدهام»
خداحافظ پیشانیِ بوسهٔ حاجقاسم
خداحافظ سربازِ احیاگرِ غیرت لهشدهٔ ما
خداحافظ مظلومِ هلهلهٔ بیوطنها
خداحافظ استخارهٔ خوبِ «به کی رأی بدم»ها
خداحافظ «برای این طلبهٔ خدمتگزار دعا کنید»
خداحافظ عبا و قبایِ خاکی بین سیل و زلزلهها
خداحافظ چشمانتظاریِ هشت ساله و ۱۶ ساعته
خداحافظ مخاطب «تمجید»هایِ اقا
خداحافظ سفرهای عادیشدهٔ روستایی
خداحافظ جشنهای احیایِ کارگاهها
خداحافظ شهادت حینِ خدمت؛ نه پشتِ میز
خداحافظ شجاعتِ قدمهای اقای وزیر و مواضعِ صریحِ شیعهگری
خداحافظ زبانِ بیلکنتِ دفاع از اسلام
بیشتر از آنچه فکر کنی دوستت داشتیم؛ تو و یارانت را، ببخش که زیاد نگفتیم…
باز با از دستدادنها به خود آمدیم!
حالا مخالفینت راحتتر تخریبت میکنند و تو راحتتر سکوت میکنی!
حالا بدخواهانت اعداد و ارقام و آمار را بیشتر پیش میکِشند و تو در آسمانی!
خداحافظ آقاسید ابراهیم!
جدیجدی شهیـد شدی…
حالا کمی استراحت کن؛ خیلی خستهای…