eitaa logo
زینبی ها
3.9هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
سمت اتاقم رفتم و گوشیم رو برداشتم و برای پروانه پیامی ‌فرستادم " اجازه داد" اینقدر مبهوت تغییر رفتار عمو آقا بودم که جز این جمله کوتاه چیز دیگه نتونستم بنویسم صبح روز بعد با صدای بسته شدن در کمدم چشم باز کردم سلام کردم که متوجهم شد _ بیدار شدی? روی تخت نشستم و دستهام را به دو طرف کشیدم _بله _ بلند شو همسفرها تا یه ساعت دیگه میان دستم که برای خمیازه روی دهنم گذاشته بودم برداشتم و پرسیدم _ زنگ زدند? لبخند دلنشینی زد _نه پروانه پیام داده نفس سنگینی کشیدم پیام های گوشی من رو هم میخونه چشم هام رو مالیدم و ایستادم _ برو دست و صورتت رو بشور صبحانه آماده است بعد بیا چمدونت رو با هم ببندیم دوباره خمیازه ای کشیدم و از اتاق بیرون رفتم وارد سرویس شدم دست و صورترو شستم به آشپزخونه رفتم عمو اقا با هر دو دستش لیوان چاییش که روی میز بود رو گرفته بود. سلامی گفتم که بی‌پاسخ موند صندلی رو عقب کشیدم صدای کشیده شدن پایه صندلی روی سرامیک هم عمو آقا رو از فکر و خیال در نیاورد. سرفه ای کردم دوباره گفتم _ سلام، صبح بخیر. طوری که انگار از حضورم جا خورده سرش رو بالا آورد و چند ثانیه ای بهم خیره شد نگران و با احتیاط پرسیدم _خوبید? نفس سنگین کشید _ صبح بخیر چاییش رو برداشت و کمی ازش خود. عمیق نگاهم کرد دستش رو توی جیب پیراهنش کرد مقداری اسکناس جلوم گذاشت _ اینا هم راحت باشه نگاه کردم و لبخند زدن _ خیلی ممنون دارم سرش رو تکون داد _میدونم داری بزار تو کیفت نگرانم بود. دلم میخواست از محبتی که به من داره اشک بریزم ولی خودم رو کنترل کردم لبخندی به مهربونیش زدم.و پول رو برداشتم و کنار دستم گذاشتم _خیلی ممنون صدای میترا حواسم را از مرد مهربون رو به روم پرت کرد _ نگار سرم.رو.سمتش چرخوندم. چمدونم رو از اتاق دنبال خودش بیرون می کشید. _خودم چمدونت رو بستم . بیا یه نگاه کن ببین چیزی کم و کسر نباشه _چشم خواستم بلند شم که فوری گفت _ اول صبحانه بخورد بعد لبخند دندون نمایی به دلسوزی مادرانش زدم. سمت میز چرخیدم. عمو اقا دستش رو روی لبهاش گذاشته بود و خیره نگاهم میکرد خوردن صبحانه زیر نگاهش سخت بود دستش رو از روی لبهاش ،روی موهاش کشید و همانجا ثابت نگه داشت. _ مواظب خودت باش هر لحظه توی محبتش بیشتر غرق میشدم _ چشم _ ازشون دور نشو سرم رو تکون دادم و گفتم _ چشم _ دلم شور میزنه _میخواید نرم سرش رو پایین انداخت و آرنجش رو روی میز گذاشت _ نه برو فقط مواظب خودت باش دوباره صدای میترا که من رو موزد مخاطب قرار میدا. بلند شد _نگار هر دو سمتش چرخیدیم. مانتو صورتی پر از چینی که برام خریده بود توی دستش گرفته بود _اینم بپوش خواستم حرف بزنم که مخالفت محکم عمو.اقا باعث شد تا ساکت بشم این چیه دیگه. میترا این دختر داره تنها میره بیرون طلبکار جلو.اوند _خوب تنها بره مگه چی میشه _ با این مانتو اگه قرار بره حق نداره بره اخم.میترا تو هم رفت _ یعنی چی این حرف عموآقا ایستاد و یک قدم برداشت تا از آشپزخونه بیرون بره _ من حرف اخر رو زدم . فوری گفتم _ اینو نمی پوشم ایستاد و نگاهم کرد خودم یه مانتو ساده انتخاب می‌کنم میترا ناراحت از آشپزخونه بیرون رفت عمو اقا آروم گفت چمدونت رو باز کن ببین چی گذاشته و لباس‌های این مدلی رو بزار بیرون. ملتمس نگاهش کردم _ قول میدم اون رو نپوشم گناه داره دلش میشکنه چشم.هاش رو ریزکرد و تهدید وار گفت _ نمیپوشی ها _خیالتون راحت کمی نگاهم کرد و به اتاقش رفت پول رو از روی میز برداشتم پیش میترا رفتم با دلخوری مانتون رو داخل کمد میذاشت جلو رفتم با صدای آرومی گفتم _ازش ناراحت نشید ناراحتیم اینه که این مانتو چه ایرادی داره _ایراد نداره. عموآقا سختگیره خودتون بارها گفت پدرت، خوب پدر حق داره توی این جور مسائل دخالت کنه _ آخه حرف من اینه... صورتش رو بوسیدم و گفتم ّ _فکر کنم گول خوردید با تعجب پرسید _چرا _یه شوهر بداخلاق و عصبی و سخت گیر گیرتون اومده چشمکی زد _خوب بلدی بحثو عوض کنی ها خندیدم .مانتو ساده ای برداشتم و پوشیدم کمی نگاهم کرد و از اتاق بیرون رفت شالم رو روی سرم مرتب کردم و پول رو داخل کیفم گذاشتم دنبال گوشیم میگشتم که صداش از بیرون از اتاق اومد سمت در رفتم که میترا گوشی رو سمتم گرفت. جواب بده تا قطع نشده گوشی رو ازش گرفتم یکم دلخور شدم از اینکه گوشیم دستش بود ولی چیزی نگفتم فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕