eitaa logo
زینبی ها
3.8هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 ازش فاصله گرفتم و روی تخت نشستم. کنار من نشست. _من باید زود برم. مامانم خانواده تهمینه رو دعوت کرده، سر شرط و شروط های بابام یکم اختلاف پیش اومده. نفس سنگینی کشیدم که ادامه داد _ حالا می خوای انتقام بگیری? _ تو گرفتن انتقام مصمم، ولی هیچکس با من موافق نیست. همه یه جورایی میگن ببخش. _ بخاطر خودت میگن. _ میدونن ولی انتقام از خودم برای خودم مهم تر شده. _این حق توعه. ولی نذار قلبت سیاه بشه. نگاه کوتاهی به چشمهاش انداختم و با نفس سنگینی ازش برداشتم به زمین خیره شدم. سکوت چند لحظه‌ای اتاق رو شکست. _ عباسی رو می خوای چی کار کنی? _ نمی دونم. به تنها چیزی که فکر نمی‌کنم همینه. _به چی فکر می کنی? _ به اینکه فردا به هیچکس نگم و برگردم تهران، قبل از اینکه کسی برسه با شکوه حرف بزنم. متعجب گفت: _ تنهایی? سرم رو به نشونه تایید تکون دادم. _ میخوای باهات بیام? _ نه تو دانشگاه داری. _ تو هم داری! _برای من دیگه مهم نیست. _ یعنی به خاطر انتقام می خوای قید همه چیز رو بزنی? _قید چی رو بزنم. _ دانشگاه، پدرخوندت، برادرت، احمدرضا. _قید هیچکدوم رو نمی‌زنم برمی‌گردم. نگاهش رو به رو به رو داد. _چی بگم. حالا میخوای چی بگی به شکوه? چشم هام پر اشک شده بی صدا لب زدم _نمیدونم پروانه حرف می‌زد و من دیگه صداش رو نمی شنیدم و تنها به یک نقطه خیره بودم. حتی نمیدونم باید چی بهش بگم. صحنه‌های ناراحت کننده زندگیم توی تهران یکی جلوی چشم هام می اومد .صدای شکوه توی سرم اکو می شد "بی کس و کار یلاقبا" "گدا گشنه" "خوبه مادر لال بوده تو انقدر زبون داری" "مار از پونه بدش میاد جلو لونش سبز میشه" "تو این خونه یا جای منه یا جای این" نفسهام حرصی شدن لب زدم. _ بیرونش می کنم، اونجا خونه منه. پروانه دل خور گفت: _ کیو بیرون می کنی? _شکوه رو از خونه تهران بیرون می کنم. اونجا خونه منه. مال پدرمه. طلب کار نگاهم کرد. _ مثلاً دارم باهات حرف میزنم ها سرم رو پایین انداختم. _ببخشید حواسم نبود. _من برم نگار. دستش رو گرفتم نباید اجازه میدادم با دلخوری از اینجا بره. _ناراحت شدی? _ نه عزیزم مامان الان زنگ زد گفت بیا کارت دارم. اینقدر تو خودم بودم که صدای زنگ تلفن همراه پروانه و مکالمه اش با مادرش رو نشنیدم. صدای در اتاق بلند شد. قلبم پایین ریخت. دست پروانه رو فشار دادم. با ترس گفتم. _احمدرضا ست? متعجب نگاهم کرد. _ حالا باشه. مگه چی میشه? تپش قلبم بالا رفت و تو چشم هاش ذل زدم. _میترسم. _چرا? مضطرب به در نگاه کردم . _ نمی دونم صورتم رو بوسید. _ طلبکار باش. نذار بازخواستت کنه. پیش‌دستی کن. بگو مادرش چه کار باهات کرده ساکت میشه. دوباره صدای در بلند شد. با صدای نگار گفتن علیرضا نفس راحتی کشیدم .پروانه گفت: _ یا اباالفضل حالا من ترسیدم. دیدی چه جوری نگاهم می کنه انگار من دشمنم. وسط اون همه استرس خندم گرفت. با هم سمت در رفتیم در رو باز کردم. علیرضا دستش رو به چارچوب در تکیه داده بود. با لبخند نگاهش کردم. _جانم دستش رو برداشت و نیم نگاهی به پروانه انداخت. پروانه هول شد. _سلام استاد. _سلام خانم افشار. خوبید? آب دهنش رو قورت داد _خیلی ممنون. _ من یه تشکر به شما بدهکارم. ممنونم که با نگار بودید و تو تمام شرایط تنهاش نذاشتید. پروانه از لحن علیرضا متعجب شد _ خواهش می کنم. علیرضا رو به من گفت: _ می تونم یه چند لحظه باهات حرف بزنم. _تمام لحظه هام برای توعه عزیزم. پروانه فوری گفت: _من داشتم رفع زحمت می کردم. دستم رو گرفت و کنار گوشم گفت _ این مدل حرف زدن رو از کی یاد گرفتی ناقلا? صورتم رو بوسید. _ خداحافظ _ممنون که اومدی لبخند زد و بعد از خداحافظی با عمو آقا و نگاه خیره طولانیش به احمدرضا رفت. توانایی ایستادن زیر نگاه احمدرضا تو اتاق رو نداشتم. نگاه طلبکار و شرمنده شاید کمی عصبی. به اتاق برگشتم علیرضا هم دنبالم اومد. در رو بست و روبروم ایستاد و نگاه عمیقش رو از چشم هام به زمین داد و گفت: _میخواد باهات حرف بزنه. _نه. _چرا? _ خیلی میترسم. _ آخرین دیدار تون دیدار خوبی نبوده. ولی الان فرق داره سو تفاهم برطرف شده بابت اون کارش هم شرمنده است. روی تخت نشستم و نفس سنگینی کشیدم. _ بذار باهات حرف بزنه. با چشم های پر از اشک بهش خیره شدم جلو آمد و کنارم نشست. _ چرا گریه می کنی? _ میترسم ازش. نفس حرصی از ناراحتی به خاطر ترس زیاد من کشید رگ گردنش بیرون زد. _عزیزم. هر طور راحتی. ایستاد که دستشو گرفتم ملتمس نگاهش کردم. _ چیزی بهش نگی? کلافه نگاهم کرد و دوباره نشست _تکلیفت با خودت معلومه? فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از دکتر سعید جلیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️کلیپ زیبا از لحظه ورود دکتر جلیلی در اجتماع پرشور کردهای غیور کرمانشاه ✅ پایگاه اطلاع‌رسانی دکتر سعید جلیلی @saeedjalily
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا وقت هست بخورید😂 چون دولت سوم روحانی‌ برنامه‌ها داره برامون... ❌ تا این سمُّ ندیدی رأی نده ❌
💕اوج نفرت💕 سرم رو پایین انداختم و سکوت کردم. _ بهتره زودتر معلوم شه. ناراحت نگاهش کردم _ اونجوری نگاه نکن. یا دوستش داری باید به خاطرش از خیلی چیزها بگذری. یا نداری بهش میگی برو به کارمون می‌رسیم. جوابشو ندادم. سرش رو پایین انداخت _ نگار _ بله _ سوالی که ازت میپرسم خیلی برام مهمه درست جوابم رو بده _ چه سوالی? تو چشم هاش زل زدم نگران و ناراحت پرسید _ چرا ازش میترسی? کمی نگاهش کردم و آهسته پایین انداختم. _نمیدونم. اون روزها من خیلی بی کس بودم. احمدرضا همه کاره اون خونه بود. بزرگتر من هم بود.هم قبل از محرمیت هم بعد از محرمیت. _ می خوام بدونم قبل از اون سوتفاهم. دست روت بلند کرده بود یا دعوات کرده بود. سکوت کردم. _نگار جواب این سوال ها برام مهمه. اگر بخوای برگردی باید حساب کار دستش بیاد اگرم نخوای برگردی باید یه سری حرفا رو بهش بزنم که بره و پشت سرش رو نگاه نکنه. پس بهم بگو. _ چند بار دعوام کرد یک بار هم بهم سیلی زد. _ قبل از عقد? _قبل از صیغه. نفسش رو عصبی بیرون داد. _ چرا? _دفعه اول دیر اومدم خونه دعوام کرد. مجبورم کرد باهاشون زندگی کنم. یه بارم برگشتم خونه خودمون گفت چرا. یه بار رفتم بهشت زهرا یعنی از مدرسه فرار کردم رفتم. اونجا خوابم رفت وقتی بیدار شدم شب بود پیدام که کرد دعوام کرد. اخم کم رنگی بین ابروهاش نشست _تا اون وقتی شب بهشت زهرا چیکار داشتی! _ رفتم سر خاک پدر و مادر خودم یعنی مامان مریم باباحسینم خیلی دلم براشون تنگ شده بود. _سیلی رو چرا زد _مادرش به من گفت مار از پونه بدش میاد جلو لونش سبز میشه. خیلی بهم حرف‌های تلخ میزد منم گفتم ببین چیکار کردی که پسرت جلوی لونت پونه کاشته. ابروهاشو بالا داد ادامه دادم. _ زد. منم قهر کردم از خونه فرار کردم. متعجب گفت _فرار، چه جوری پیدا کردن? _ تو کلانتری. عمو آقا بود دیگه نذاشت دعوام کنه. چشم هاش رو ریز کرد _چند سالت بود اون موقع? _ شونزده _بهت نمیاد انقدر خودسر باشی. _ نبودم. خیلی بهم سخت میگذشت. طاقتم تموم میشد. نفس عمیقی کشید و ایستاد. _ علیرضا برگشت سمتم _ جانم _چی بهت گفت? _ هر وقت تکلیفت با خودت معلوم شد تصمیم میگیرم بهت بگم یا نه لبخند زد و بدون اهمیت به نگاه ملتمس من از اتاق بیرون رفت. دو ساعت تو اتاق تنها بودم. با خودم فکر میکردم که باید چی به شکوه بگم . خونه تو سکوت مطلق بود صدای بسته شدن در تو اتاق من هم اومد. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از سعیدیسم ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 شوک بزرگ به ستاد پزشکیان 🔹محمدرضا جهان بیگلری دبیر ستاد اعتدالیون پزشکیان: به علت حضور افراد ناکارآمد تیم روحانی در اطراف پزشکیان استعفا کردم. 🔹بعد از بررسی برنامه های آقای جلیلی به این نتیجه رسیدم ایشون فرد اصلح و مناسب برای ریاست جمهوری هستند. ✅ با : @saeedism
💕اوج نفرت💕 میترا ست. خیلی از حضورش خوشحال شدم. نمی دونم چرا اما احساس می کردم میترا اگر باشه اوقات برای من راحت‌تر میگذره. صدای سلام و احوالپرسی متعجبی کرد. تا می تونستم از در فاصله گرفتم که صدای احمدرضا را نشنوم. حتی صداش هم بهم اضطراب می داد. چرا دوستش دارم با این همه استرس و اضطرابی که بهم میده? باید ازش متنفر باشم، چرا نیستم? صدای در اتاقم بلند شد بلافاصله میترا داخل اومد. متعجب و خوشحال سلام کرد جوابش رو دادم. نگاهش توی صورتم چرخید _چرا رنگت پریده? _خوبم. _ آدرس اینجا روکی بهش داده? عفت خانم.حتما از تهمینه پرسیده. _ اینجا رو بلد بود? _اره سر شمال یاد گرفت. نفسس سنگین کشید و به در نگاه کرد. _میدونه تو کی هستی? _اره چون بهش گفتم علیرضا برادرمه تعجب نکرد. لبخند پهنی زد.چشم هاش برق افتاد. _ باهاش حرف زدی? _ نه، فقط گفتم علیرضا کیه سوء تفاهم براش پیش نیاد. _ الان چرا اینجا تنها نشستی? درمونده لب زدم: _ باید چه کار کنم. _ بیا بیرون تو باید الان طلب داشته باشی خودت رو پنهان می کنی یعنی بدهکاری. نگاهم رو پایین انداختم. _چه طلبی? _کاری که مادرش باهات کرده پر بغض جواب دادم. _ مادرش کرده، خودش که بیچاره بی‌گناهه. با صدایی که شیطنت کاملا توش معلوم بود گفت: _که این طور! دستم رو گرفت. _ بلند شو بریم سه تا مرد گرسنه بیرون منتظرن که هر سه تاشون رو هم دوست دارم. _ من نمیام. _ حرف من رو گوش کن اگه نیای یا اردشیر یا برادرت میان میارنت خودت بیا بذار راحت تر باشه برات. درست می‌گفت اما رفتن برام سخت بود بی میل و پر استرس دنبالش راه افتادم. پام رو که تو هال گذاشتم نامحسوس با چشم دنبالش گشتم.گوشه اتاق ایستاده بود و پشت به ما نماز می خوند. عمو اقا نبود و علیرضا هم گوشه. ی دیگه ی اتاق در حال نماز خوندن بود. _پنج نفریم رومیز جامون نمیشه سفره رو بردار پهن کن زمین. زیر قابلمه ی غذا که از یخچال بیرون گذاسته بود رو روشن کرد. سفره برداشتم و وسط اتاق گذاشتم. احمدرضا پشتش به من بود و اصلا متوجه حضور من نبود و این باعث شده بود تا از نگاه های عمیقش در امان باشم. علیرضا سلام نمازش رو داده بود به من و احمدرضا نگاه می کرد. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۴۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌
زینبی ها
بسْمِ رَبِّ الْحُسَیْنِ عَلَیْه اَلسَّلامُ عزیزان هفت روز دیگه #شروع‌ماه‌محرم داریم #هئیت‌دمعةالرقی
دوستان برای هئیت اهل بیت ۳میلیون هنوز جمع شده ۱۲ میلیون برای سیستم کمه یا علی بگید بتونید تا قبل روز اول محرم سیستم براشون بخریم مطمئن باشید برکت این کارهای خیر به زندگیتون برمیگرده خدا و اهل بیت براتون جبران میکنه اهل بیت خودشون مدیون کسی نمیزارن بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی عزیزان اگر بیشتر جمع بشه برای کارهای خیر بعدی هزینه میشه https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
زینبی ها
دوستان برای هئیت اهل بیت ۳میلیون هنوز جمع شده ۱۲ میلیون برای سیستم کمه یا علی بگید بتونید تا قبل روز
عزیزان شنبه مراسم های دهه اول محرم شروع میشه یه یاعلی بگید بتونیم سیستم برای هئیت بخریم
هدایت شده از  حضرت مادر
عزیزانی که پیام دادید ختم بزاریم هر تعداد و که میتونید بخونید از طرف شهدای خدمت نذر کنید اول به نیت سلامتی وتعجیل در فرج امام زمان عج و بعد پیروزی جهبه انقلاب و انتخاب اصلحمون https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
‌. إن شاءاللّٰه زندگی سعید و جلیلی در پیش رو داشته باشید ... و هرگز محتاج پزشک و پزشکیان نشوید😁✌️🏻 دعای روز انتخابات😁 برای یک عمر کشور🤲🏻✨ شبتون امام حسینی 🥺🤲
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗳 فیلم کامل حضور رهبر انقلاب در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم ۱۴۰۳/۴/۱۵ 🗳 | پویش 💻 farsi.khamenei.ir/mosbate1
عزیزان موقع انداختن رای در صندوق حتما حتما این ذکر رو بگین و به بقیه هم تا میتونین نشر بدین 🌱اللهم بارِک لِمولانا صاحِبِ الزمان🌱 ان شاءالله خدا به رای هامون برکت بده به برکت نام مبارک اقاجانمون🌱🌱💚 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  حضرت مادر
عزیزانی که پیام دادید ختم بزاریم هر تعداد و که میتونید بخونید از طرف شهدای خدمت نذر کنید اول به نیت سلامتی وتعجیل در فرج امام زمان عج و بعد پیروزی جهبه انقلاب و انتخاب اصلحمون https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
از فردا (شنبه) تا سال 1407 ساختمان ریاست جمهوری یا دوباره هتل و استراحتگاه تیم روحانی است😑 یا مرکز پیشرفت و آبادانی🤌 رفیق این پیشبینی نیستااا ، تجربه‌ست. اتفاق نیستااا ، انتخابه اثر انتخاب خود را قبول کنیم و بعدا ازش فرار نکنیم‼️ "نه به دولت سوم روحانی" 🔺ویژه ارسال پیامک☝️😌😎
💚 امروز دقیقا 44 روز از خاکسپاری شهید جمهور میگذره 🇮🇷 به کد 44 رای میدیم تا ادامه مسیر شهیدمون طی بشه....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. *JALILY خدایا! تو که به دعای ما گوش دادی آلمان رو حذف کردی، پزشکیانم حذف کن😃 توروخدا😢🙏🏻
هدایت شده از  حضرت مادر
🇮🇷حاج‌حسین‌یکتا: هر جا توسل به حضرت فاطمه شد پیروز شدیم امشب شب قدر انقلاب اسلامی است!! «یا مَوْلاتى یا فاطِمَهُ أَغیثینى ۱۱۰مرتبه تعداد میفرستید @Karbala15
سید ابراهیم عزیز! یک شب تا صبح چشم به راه پیکرت بودیم. امشب تا صبح چشم به راه تداوم راهت. برای ما دعا کن💔
مشارکت پنجاه درصدی یعنی پیروزی جمهوری اسلامی ایران فارغ از هر نتیجه ای👌✨