بسْمِ رَبِّ الْحُسَیْنِ عَلَیْه اَلسَّلامُ
عزیزان امسال هم اگر شرایط واریزی ها خوب باشه تصمیم داریم برای سفر اولی های اربعین یا دوستانی که هزینه برای سفر کربلا ندارن قدمی برداریم و کمک هزینه بدیم
از ۳۰هزار تومن تا هرچقد که در توانتونه به نیت اهل بیت و شهدا یا امواتتون کمک کنید
بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی عزیزان اگر بیشتر جمع شد برای کارهای خیر دیگه ای هزینه میشه https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
عزیزانی که میخوان مثل پارسال و سال های گذشته برای واریزی کمک هزینه های سفر کربلا کنارمون باشن یا علی بگید چیزی تا اربعین نمونده ها باکمترین مبلغ هم شده سهیم بشیم
#پارت338
💕اوج نفرت💕
میترا هم مثل علیرضا بر این عقیدس که من بیشترین اسیب رو تو این دیدار میبینم. ولی خودم دلم راضیه حتی اگر به قول علیرضا بیشتر از این شکسته بشم
علیرضا اومد بعد از یه دوش کوتاه کت و شلوارش رو پوشید و هر دو برای مراسم عقد پروانه راهی خونشون شدیم.
تو حیاط از هم جدا شدیم. وارد خونه شدم
مهمون ها خیلی بیشتر از مهمون عقد سیاوش بودن. با چشم دنبال مادر پروانه گشتم ولی پیداش نکردم. لباس هام رو عوض کردم و روی صندلی نشستم
متوجه تهمینه که کنار زنی که چادر سفیدش رو روی صورتش کشیده بود شدم. طوری نگاهم میکرد که انگار کینه و نفرتی عمیق از من به دل داره
سرش رو خم کرد و کنار گوش اون زن چیزی گفت. فوری چادرش رو کنار زد.
با دیدن عفت خانم خوشحال شدم.
خواستم بایستم و سمتش برم که پیشدستی کرد و ایستاد تهمینه دستش رو گرفت ولی بی اهمیت دستش رو بیرون کشید اومد سمتم
با چشم های اشکی نگاهم کرد فوری گفتم
_سلام
_سلام عزیزم
کنارم نشست
_فکر میکنم خدا من رو بخشیده اخه هر چی ازش میخوام فراهم میکنه. امروز همش دعام این بود که اینجا ببینمت.
با لبخند نگاهش کردم
_من شما رو بخشیدم.
سرش رو پایین انداخت
_مامان مریم و مامان ارزو هم شما رو بخشیدن
متعجب نگاهم کرد
_خوابشون رو دیدم. شمام اونجا بودید کنارشون نشسته بودید.
اشک روی گونش ریخت
_خدا کنه همینی که تو میگی باشه.
دستش رو گرفتم
_برای خدا مهمه که بنده هاش چی کار میکنن. فرصت توبه رو هم به همه نمیده. شما توبه تون واقعی بوده.
_ولی کاش رضایت نمیدادی
_دیگه تموم شده عفت خانم خودتون رو اذیت نکنید
_تو در حق من لطف کردی ولی من هنوز دارم تنبیه میشم.
_چرا?
_وقتی رضایت دادی برگشتم بیرون. نه پول داشتم خونه اجاره کنم نه کسی رو داشتم برم پیشش. میخواستم برم سالمندان که خدا به اقا سیاوش خیر بده. یه پولی گذاشته بود کنار برای خودشون خونه اجاره کنه تا تهران زندگی کنن انقدر که تهمینه بی قراری من رو کرد با پولش برای من خونه اجاره کرد. خواستم قبول نکنم که سیاوش گفت این پول قرضه گفت پدرش تو شیراز براش خونه خریده قبول کردم یعنی چاره ی دیگه ای نداشتم.
پس علت نگاه پر از نفرت تهمینه برای پول خونشونه.
با صدای کل کشیدن خانم ها به در نگاه کردم صدای یا الله بلند مهرداد ناصری که به خاطر نزدیک بودنم به در ورودی شنیدم باعث شد تا فوری مانتو روسریم رو بپوشم. همهمه ی داماد هم هست خانم ها هم تو خونه پیچید همه به غیر از سه نفر حجاب گرفتن
با یک نگاه گذرا به چهره های اون سه نفر و شباهت زیادشون به مهرداد ناصری متوجه شدم که مادر و خواهر هاش هستن.
با لبخند و پر محبت به برادرشون که تور رو از صورت پروانه کنار میزد. نگاه میکردن.
زنی که مسن تر بود اروم به سینش زد گفت
_الهی دور دوتاتون بگردم.
جلو رفت و پروانه رو در اغوش گرفت. پروانه هم به گرمی از مادرشوهرش استقبال کرد.
بعد از روبوسی با خانواده ی همسرش با من چشم تو چشم شد هر دو لبخند زدیم و جلو رفتم.
دست هام رو باز کردم و پروانه رو محکم تو اغوش گرفتم.
_خوشبخت بشی عزیزم.
از هم فاصله گرفتیم تو صورتش نگاه کردم.
_عین ماه شدی.
لبخند دندون نمایی زد
_مرسی.
به همسرش که سر بزیر ایستاده بود اشاره کردم.
_منتظرش نزار.
چرخید سمتش دست همدیگرو گرفتن و بعد از خوش امد گویی به تمام مهمون ها روی صندلی هایی که براشون در نظر گرفته بودن نشستن.
دیگه عفت خانم و البته تهمینه رو ندیدم بعد از رفتن دادماد کنار پروانه نشستم.
مادرشوهرش نگاه پر از علاقش رو از پروانه بر نمیداشت
_چه مادر شوهر مهربونی داری
سرش رو چرخوند سمتش و لبخندی بهش زد
_خیلی ماهه. هم خودش هم دختراش
_و البته پسرش
نگاهش رو خجالت زده پایین انداخت و ریز خندید
_حالا میخوام یه راز بهت بگم.
کنجکاو نگاهم کرد
_یادته ازت شماره خواست بهش ندادی گفتی خودش باید بره پیداش کنه.
دلخور لب زد:
_بله گفته بهم که شما زحمتش رو کشیدید
با صدای بلند خندیدم
_گفتم یه وقت توی ناز کردنت نپره پسر به این خوبی.
بدون درنظر گرفتن رژ لب روی لب هاش صورتم رو محکم بوسید.
_الحق که خواهری رو تموم کردی
_دستم رو روی جای رژش روی صورتم کشیدم.
_چی کار کردی با صورتم.
طلب کار گفت:
_حقته. تو چرا ارایش نکردی?
با انگشتم تور رو که به خاطر بوسیدنم جلو اومده بو کمی عقب دادم
_چون اقا دادماد فقط به شما محرم هستن.
_اون که سرش پایین بود.
_وظیفه ی اون نگاه نکردنه وظیفه ی من پوشیده و بدون ارایش بودن. نگاه نکردن اون چیزی از وظیفه ی من کم نمیکنه.
به شوخی گفت:
_ببین عمو اردشیر چه دختری ساخته.
هر دو با صدای بلند خندیدیم
بعد از اون همه روز های تلخ نیاز به این شادی کنار پروانه داشتم
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
بسْمِ رَبِّ الْحُسَیْنِ عَلَیْه اَلسَّلامُ
عزیزان امسال هم اگر شرایط واریزی ها خوب باشه تصمیم داریم برای سفر اولی های اربعین یا دوستانی که هزینه برای سفر کربلا ندارن قدمی برداریم و کمک هزینه بدیم
از ۳۰هزار تومن تا هرچقد که در توانتونه به نیت اهل بیت و شهدا یا امواتتون کمک کنید
بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی عزیزان اگر بیشتر جمع شد برای کارهای خیر دیگه ای هزینه میشه https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
عزیزانی که میخوان مثل پارسال و سال های گذشته برای واریزی کمک هزینه های سفر کربلا کنارمون باشن یا علی بگید چیزی تا اربعین نمونده ها باکمترین مبلغ هم شده سهیم بشیم
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
🔻مشارکت در برپایی موکب حضرت رقیه (س) در مرز میرجاوه جهت خدمت رسانی به زوار پاکستانی در اربعین
شماره کارت:
6063731181316234
6104338800569556شماره شبا:
IR710600460971015932937001به نام هیئت حضرت رقیه(س)
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
شیعیان مظلوم پاکستان مسیر بسیار طولانی رو طی میکنند که وارد ایران بشن و خودشون رو به پیاده روی اربعین برسونند اما دچار کمبود امکانات در این مسیر هستیم.😔
کمک به این موکب باعث میشه بتونیم خدمات بیشتری به این زوار عزیز ارائه بدیم پس از کمک کردن در هر مقداری دریغ نکنید🙏
آیدی ارسال رسید های واریزی:
@Mehdi_Sadeghi_ir
هدایت شده از حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلی الله علیک یا اباعبدالله ❤️🩹.
#پارت339
به خاطر حضور خواهر شوهر پروانه، ازشون فاصله گرفتم روی صندلی خودم نشستم. با چشم دنبال عفت خانم گشتم ولی نبودبه تهمینه که کنار مادرش نشسته بود اروم باهاش صحبت میکرد نگاه کردم.
چه دختر بی منطقیه.
نمیدونم چرا دلم برای عفت خانم میسوزه. اون هم قربانی خودخواهی شکوه شده.
به شادی دختر هایی که دور پروانه حلقه زده بودند و دست میزدند نگاه کردم. پروانه از همه خوشحال تر بود. البته اگر خوشحالی خواهر شوهرهاش رو ندیده بگیرم.
پسر بچه ی حدودا شش ساله روبروم ایستاد
_شما خانم صولتی هستید.
به قیافه با مزش که با کت و شلوار مشکی کلاه شاپو بامزه تر هم شده بود با لبخند نگاه کردم.
_بله
_یه اقایی دم در گفت بهتون بگم پاشو بیا
_برو بگو الان میام.
رفتنش رو از پشت نگاه کردم با قد کوتاهش تو اون لباس خیلی بامزه شده بود.
سمت پروانه رفتم ازش خداحافظی کردم.باز با نگاه دنبال عفت خانم گشتم ولی پیداش نکردم.
لباس هام رو پوشیدم و از خونه خارج شدم.
علیرضا تو چند قدمی در ایستاده بود با مهرداد ناصری صحبت میکرد. جلو رفتم همسر پروانه متوجه حضورم شد نگاه گذراش و لبخند کمرنگش باعث شد تا علیرضا سرش رو بچرخونه
جلو رفتم و بعد از سلام و احوال پرسی و تشکر ناصری برای دادن شماره ی خونه ی پروانه ازش خداحافظی کردیم و سمت ماشین که توی کوچه پارک شده بود رفتیم.
تو ماشین نشستم. علیرضا گفت
_خوش گذشت?
متفکر نگاهش کردم
_اره. ولی عفت خانم یه حرف هایی زد یکم ناراحت شدم
نگاه کوتاهی بهم انداخت و ماشین رو روشن کرد
_دیگه چیکار کرده?
_بنده خدا کاری نکرده ولی آواره شده
تمام حرف های عفت خانم رو با جزییات براش تعریف کردم.
دنده ی ماشین رو عوض کرد و نفس سنگینی کشید
_گاهی شدت گناه بقدری بالاست که اگه تا اخر عمر هم تقاص پس بدی کمه
_دیروز که اومدی از خواب بیدارم کردی خوابم رو برات گفتم ولی اخرش رو حذف کردم
_خب الان بگو
عفت خانم هم کنارمون.نشسته بود. مامان هم از حضورش ناراحت نبود. عفت خانم با کارهایی که برام کرد به همه ثابت کرد پشیمون شده به نظرم خدا توبه ش رو پذیرفته.
لبخند کمرنگی زد و زیر لب گفت
_ان شالله
چقدر اعصابم برای اوارگیش خراب شده سخته ادم مدیون داماد خواهرش باشه.
تا رسیدن به خونه حرفی نزدیم اصلا تمرکز نداشتم گاهی ذهنم پیش عفت خانم و اوارگیش بود گاهی هم پیش شکوه و احمدرضا و حرف هایی که باید بهشون بزنم.
مطمعنم بعد از گفتن حرف هام عمو اقا هم ازم دلخور میشه
به خونه رسیدیم فکر عفت خانم کلافم کرده بود.
منتظر پارک ماشین علیرضا نشدم ازش خواستم تا من رو جلوی در پیاده کنه از ماشین پیاده شدم و وارد سالن شدم. پسر مش رحمت روی میز نشسته بود با دیدنم ایستاده سلام کردم و سمت اسانسور رفتم که با عمو آقا رو به رو شدم. لبخند روی لب هام نشست
_ سلام
_سلام چقدر زود برگشتید.
_ علیرضا گفت بیا منم حاضر شدم.
به در نگاه کرد
_کجاست?
_رفت ماشین رو پارک کنه. شما کجا میرید?
صبح میترا گفت قیمه میخوام براش درست کردم نمیخوره میگه
بوش اذیتم میکنه قورمه سبزی میخواد دارم میرم براش کنسروش رو بخرم.
من تو یخچال دارم اگر میخواهیم گرمش کنم که بوشم بالا نپیچه براش ببرید.
برق شادی توی چشمهای عمو اقا ظاهر شد.
_ داری?
_ آره برای نهار دیروزه.
_ باشه پس منم میرم بالا غذا رو بیارم برای شما
سوار اسانسور شدیم. طبقه دوم ازش جدا شدم و به خونه رفتم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌