eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 بغض توی گلوم گیر کرد، خواستم برم که گفت: _این لباس رو از کجا اوردی ? به مرجان نگاه کردم تا کمکم کنه _مامان دایی براش خریده. شکوه خانم به رامین که کنار میثم پسر ملوک خانم نشسته بود نگاه کرد و نفس سنگینی کشید. دیگه واینستادم رفتم سمت اشپزخونه تمام تلاشم این بود که اشک نریزم تا شخصیتم بیشتر از این خورد نشه. دلم گرفته بود. بانو خانم هم محلم نمیداد. رفتم تو حیاط و پشت پنجره ی اشپزخونه نشستم سردی هوا باعث شد تا توی خودم.جمع بشم. به اسمون نگاه کردم به حرف ملوک خانم فکر کردم. تو دختر مریمی این همه شباهت. اخه من اصلا شبیه مادرم نیستم. توی افکار م غرق بودم که صدای شکوه خانم که مخاطبش رامین بود حواسم رو به خودش جلب کرد. اومده بودن تو حیاط تا کسی متوجه حرف هاشون نشه. _رامین این کارت یعنی چی ? _چی کار کردم مگه? _فکر نکن نمی فهمم. رفتی برای این دختره لباس این رنگی خریدی. _رنگه دیگه ابجی. _تو میدونی من چی میگم. من تو دهنی نخورده به تو گفتم، تو هم داری اینجوری من رو تهدید میکنی تا به خواستت برسی. _من هر چی بخوام برای تو میخوام. _من نمیخوام. اگه تو ادامه ندی هیچ کس نمی فهمه همه چی همون جوری پیش میره که خودم خواستم. صدای باز و بسته شدن در باعث شد تا ساکت بشن. مرجان بود. _مامان ملوک خانم ناراحت شده بیا تو دیگه. _رامین بس می کنی ها. _حالا برو تو بعدا حرف می زنیم. _تو اخر سر من رو به باد میدی. رفتن داخل و در رو بستن من موندم به رنگ لباسم که تو تاریکی شب معلوم نبود نگاه کردم رنگ لباسم مگه چه مشکلی داره? نشستن توی اون سرما کار سختی بود دیگه دووم نیاوردم و برگشتم داخل همه سر میز شام بودن. ورودم به خونه همزمان شد با خروج احمد رضا از اتاق مرجان با دیدنم اخم هاش تو هم رفت و اومد سمتم. _مگه بهت نگفتم بشین همینجا. سرم رو پایین انداختم گفتن اینکه مادرش ازم خواسته تا کنارشون نشینم فایده ای نداشت. ببخشیدی زیر لب گفتم نگاه چپ چپی بهم انداخت با سر اشاره کرد به سمت میز . _برو بشین شام بخوریم. خیلی یخ کرده بودم بیشتر دلم میخواست کنار بخاری بشینم. سر میزنشستم وبی میل یه مقدار کمی غذا خوردم به اجبار تا اخر مهمونی نشستم. اخر شب که مهمون ها رفتن به اتاق برگشتم و روی کاناپم خوابیدم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕 💕