#پارت109
💕اوج نفرت💕
_خب حالا، نمیخواد بری تو فکر.
نگاهی به مرجان که حواسش به گوشی بود انداخت و اروم گفت:
_من هر چی دارم برای توعه، بعدا یه بهترشو برات میخرم.
لبخندم رو بهش هدیه دادم.
_ممنون.
_نگار یه سوال?
نگاهش کردم.
یکم فکر کرد انگار داشت حرفش رو مزه مزه میکرد.
_تو، اگه یه روزی لازم باشه از مال و اموالت به من میدی?
خندم گرفت
_من که چیزی ندارم.
_حالا فکر کن بهت برسه.
_اگه منظورت خونه ی ته باغ بابامه، کلا مال تو.
کنجکاو گفت:
_مگه اونجا مال باباته?
_یه بار اقا گفت که عمو اردلان اونجا رو بخشیده به بابام میخواست به نامم بزنه که جور نشد. اونجا مال تو.
احساس کردم ناراحت شد انگار کمی بهم ریخت ولی سعی میکرد خودش رو خونسرد نشون بده.
_میگم.نگار اگه قرار باشه با هم باشیم، به من وکالت نامه میدی برای اموالت?
_رامین یه جوری میگی اموال انگار چی دارم. اصلا وکالت چی گفتم که مال خودت.
یکم صورت رو خاروند و متفکر نگاهم کرد.
_خوب شد گفتی من از پنهون کاری بدم میاد بعدا میفهمیدم بد میشد برات.
از لحنش جا خوردم.
_فکر نمی کردم مهم باشه.
سرش رو تکون داد.
_مهمه، همه چی برای من مهمه
دلخور گفتم:
_خب الان که بهت گفتم.
_دیر گفتی ولی عیب نداره.
رو به مرجان گفتم:
_بریم دیگه دیر شد.
مرجان هنوز سرگرم گوشی جدیدش بود.
از رامین خداحافظی کردیم و سمت خونه رفتیم به محض ورودمون مرجان وارد اتاقش شد و سرگرم گوشی جدیدش.
خدا رو شکر نه احمدرضا خونه بود نه شکو خانم. از شکوه خانم می ترسیدم از احمدرضا دلخور بودم.
ترس از شکوه خانم چیز عجیبی نبود کسی که حرفش رو عوض میکرد، دروغ می گفت، هر کاری می کرد تا من را از چشم بندازه.
دلخوریم از احمد رضا هم به جا بود.
حرف های رامین من رو به فکر برد .
منظورش از وکالت نامه رو نفهمیدم. واقعا چرا انقدر براش مهمه، یکم از رفتارش دلخور شدم.
مرجان گوشی رو روی تخت گذاشت و سمتم اومد کنارم نشست مقنعه اش رو از سرش دراورد دستم رو گرفت توی چشمهام خیره شد.
_نگار جان من داییم رو خیلی دوست دارم خیلی بهم محبت میکنه. اما تو هم مثل خواهرم میمونی. می خوام چیزی رو نشونت بدم ولی باید قول بدی که نگی من بهت گفتم.
میدونستم نگار میخواد دوباره پشت سر رامین صحبت کنه اما کنجکاو شدم این چیزی که میخواد نشونم بده چیه.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕