#پارت128
💕اوج نفرت💕
استرس داشتم. نمیدونستم داریم کجا میریم، یه لحظه ترسیدم با خودم گفتم حتما میخواد ببرم یه جا پیادم کنه بره.
وقتی تابلو بهشت زهرا رو دیدم مطمعن شدم که میخواد رهام کنه.
ماشین رو نگه داشت پیاده شدم احمد رضا میرفت و منم به دنبالش
اول سر خاک پدرش رفت کنار عمو و زن عموش دفن شده بودن. باورم نمیشد مثل یک زن گریه میکرد. بعد رفتیم سر خاک پدر و مادر من.
من ایستاده بودم.ولی اون نشست بعد از خوندن فاتحه رو به من گفت:
_بشین.,باهات حرف دارم.
بدون معطلی روبروش نشستم.
_نگار بابت این روز ها شرمندتم. شاید کوتاهی از من بوده که کار به اینجا رسیده. من منتظر بودم درست تموم شه. یعنی به بابام قول دادم درست تموم شه بعد عنوان کنم.
مات و مبهوت نگاش میکردم
_الان اصلا شرایط خوبی برای اینکاری که میخوام بکنم نیست. ولی چاره ای ندارم خیلی تحت فشارم. ازت میخوام درکم کنی.
سرش رو پایین انداخت.
_ببین نگار، من تو رو دوست دارم تمام کارهایی هم که کردی رو ندید میگیرم. قصدم با تو ازدواجه، از اول هم همین بوده. منتطر بودم شرایط پیش بیاد که نشد. تو منو بپذیر، اجازه بده محرم شیم من از بابت تو خیالم راحت شه بعد خیلی کار ها باید بکنم.
من میدونستم که احمد رضا دوستم داره اما اصلا فکرش رو هم نمی کردم تو اون شرایط بخواد عنوان کنه. اصلا انقدر که همیشه خشک و رسمی بود و دعوام کرده بود دوسش هم نداشتم. نگاهم رو ازش گرفتم و به سنگ قبری خیره شدم که پدر و مادرم زیرش دفن بودن.
_نگار این تنها راهه که بتونم کمکت کنم. اینجوری می تونم جلوی همه بایستم. اما فکر نکن برای کمک، دوستت دارم. فقط به خاطر شرایط اینطوری میگم.
جوابی ندادم.
_من رو ببین.
نمی تونستم نگاهش کنم.
_نگار.
بازم سکوت من.
_یعنی من از رامینم برات کمترم
احمد رضا بهترین گزینه بود برای نجات من از ازدواج با رامین یا خاستگار های بعدی که مطمعنم شکوه خانم پیدا میکنه به سختی لب زدم.
_مادرتون.
_اونو خودم راضی میکنم الان فقط نظر تو مهمه.
چاره ای نداشتم تنها راه نجاتم بود ولی یه جور اجبار بود. هیچ عشقی وجود نداشت. قبول کردم
همون روز بردم محضر با منشی محضر خونه حرف زد بعد نشست کنارم اروم گفت:
_تا مامانم رو راضی کنم محرمیت موقت میخونیم باشه.
نمی دونستم منظورش چیه.
_یعنی چی?
کلافه به اطرافش نگاه کرد.
_یعنی فعلا صیغه کنیم. مادرم رو که راضی کردم عقد میکنیم.
دلم خالی شد نا امید گفتم:
_اون که راضی نمیشه.
اخم کمرنگی کرد.
_اون نه ایشون. باشه?
امان از بیکسی و بی بزرگ تری. وقتی پدر و مادر نداشته باشی باید بشینی ببینی بقیه چه تصمیمی برات میگیرن.
_باشه اقا عیب نداره.
_برای اینکه مادرم نتونه بهانه گیر بیاره گفتم نود و نه ساله بخونه. حق فسخم با منه.
تا اومدم جواب بدم عاقد صدامون کرد
یکم عربی حرف زد فقط فهمیدم که مهریم چهارده تا سکه س بعد به من گفت بگو قبلتو منم گفتم احمد رضا هم گفت.
نگاهم به قران روی میز افتاد اشک از چشم هام سرازیر شد. گفتم خدایا من بی کسم، تو کسم باش. تو هوامو داشته باش. تو پناهم باش. گفتم خدایا تو پناه بی پناهی من و از این طوفان وحشتناک نجات بده.
با چشم گریون از محضر خونه بیرون اومدم کنار مردی بودم که دیگه محرمم بود.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕