#پارت133
💕اوج نفرت💕
_چرا عمواقا اون که به ما کاری نداره
با محبت نگاهم کرد.
_به تو کار داره ، یه مدتیه براش مهم شدی دلیلش رو هم به من نمیگه.
برگشت سمتم و دستش رو گذاشت روی صورتم.
_نگار من باید پایه های ازواجمون رو محکم کنم. با هام همکاری میکنی?
از برخورد دستش با صورتم حس خوبی نداشتم.
_چه جوری?
_ببین من مادرم رو راضی میکنم ولی عمو اقا رو فقط یه جور میشه راضی کرد.
به پروانه نگاه کردم.
_چه جوری محکم کرد?
اهی کشیدم به زمین خیره شدم.
_باهام عروسی کرد
متعجب گفت:
_همون شب!
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم.
اومد جلو بغلم کرد.
_الهی بمیرم برات.
_فکر میکرد اگر اونکارو بکنه عمو اقا مخالفت نمیکنه. درست هم فکر میکرد. عمو اقا وقتی متوجه شد احمد رضا رو برد خونه ی ارسلان خان کلی باهاش حرف زد احمد رضا میگفت اتمام حجت میکرده ولی نگفت چیا بهش گفته.
چند ساعت بعد بیدارم کرد رفتم حموم اولین روزی بود که پا به دنیای زنونم میگذاشتم. تو حموم کلی گریه کردم. سنم پایین بود. دختر چشم و گوش بسته ای بودم اون اتفاق خیلی برام سخت گذشته بود.
تو همون حموم لباس هام رو پوشیدم.
بیرون که اومدم احمد رضا کف اتاق سفره پهن کرده بود.
رفته بود برام حلیم و جگر و کلی چیزی خریده بود. ازش شرم داشتم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕