eitaa logo
زینبی ها
4.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.7هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 سمت گوشی رفتم و جواب دادم. _سلام. _سلام. چرا بیداری? _با پروانه حرف میزدیم. _فردا کلاس ندارید? _چرا داریم. _زودتر بخوابید تا خواب نمونید. _چشم ، شما کی میای? _فردا ظهر میام دانشگاه دنبالت. _باشه ممنون. خداحافظی کردم و گوشی رو گذاشتم. به اتاق خواب رفتیم پروانه سوال میپرسید و من جواب میدادم. هدفم امرزوم برداشتن شماره ی استاد امینی از گوشی پروانه بود که تا الان موفق نشدم. بعد از کلی پرسش ازپروانه و پاسخ از من، چراغ اتاق رو خاموش کردم پروانه روی تخت من خوابید من هم روی مبل سه نفره اتاقم. خیلی زود صدای نفس های منظم پروانه خبر از خوابیدنش داد. به سقف خیره بودم جمله ی استاد امینی رو تو ذهنم مرور کردم. "دعوتتون کنم تا با هم بیشتر اشنا بشیم" نا خواسته لبخند روی لب هام ظاهر شد. من تا قبل از بیمارستان هیچ حسی بهش نداشتم ولی از اون روز تمام فکر و ذکرم شده استاد، یادمه تو کلاس گفته بود سی وچهار سالشه یعنی چهارده سال از من بزرگتره. این اصلا مهم نیست. برای الباقی محرمیتمون هم به عمو اقا فشار میارم تا بره ازش بخواد که بقیش رو ببخشه. اگه استاد از ازدواجم چیزی بفهمه بازم میخواد که با من باشه? اگر هم بهش نگم که در نهایت میفهمه. به پروانه نگاه کردم اروم خوابیده بود. نفسم رو با صدای اه بیرون دادم و به حالش حسرت خوردم از اینکه انقدر راحت خوابیده. گوشی موبایلش که کنار بالشتش بود حواسم رو به خودش جلب کرد اصلا دوست ندارم متوجه علاقه ی من به استاد بشه. چشم هام رو بستم و تلاش کردم تا بخوابم. با تکون های دست پروانه بیدار شدم. _نگار نمازت قضا نشه. کش و قوسی به بدنم دادم و دستم رو روی چشمم کشیدم. _ساعت چنده? _هنوز یه ربع وقت داری، بلند شو، منم دیر بلند شدم. به سختی ایستادم از اتاق بیرون رفتم زیر کتری رو روشن کردم وضو گرفتم و برگشتم پروانه روی تخت دراز کشیده بود نمازم رو خوندم. همونطور که چادرم رو توی سجاده می گذاشتم گفتم : _پروانه _بله _میگم تو که به مهرداد ناصری علاقه داری. کاری هم تا حالا کردی? ارنجش رو خم کرد و تکیه ی سرش رو به دستش داد. _مثلا چه کاری? _مثلا حرفی? ابراز علاقه ای? قاطع گفت: _نه. به غیر تو هیچ کس از حسم خبر نداره. من حتی نگاهم رو هم سرکوب میکنم. به چشم هام اجازه نمیدم نگاهش کنن. به خاطر اخلاقش حجب و حیاش اینکه موقع حرف زدن توی صورت خانم ها نگاه نمیکنه ازش خوشم اومده. وقتی هم که میبینمش یکم هول میشم. همین. وگرنه اصلا به خوذم اجازه نمیدم که بخوام برم جلو باهاش حرف بزنم. نشست از تخت پایین اومد دست هاش رو دور گردنم حلقه کرد. _شیطون چرا میپرسی? با این حرف ها که الان زد صد در صد مطمعن شدن تا چیزی بهش نگم. _هیچی اخه من تا حالا به کسی علاقه نداشتم. یعنی یه مدت کوتاه بود ولی بعدش فهمیدم که فریبم داده. ایستاد وسمت در رفت. _بلند شو که امروز ساعت اول با تو مخی ترین ادم دنیا کلاس داریم. _تو مخی نیست . قانونمنده. قیافش رو مشمعز کرد. _خوبه خوبه. ازش دفاع نکن. خودم رو به نشنیدن زدم و ایستادم. صبحانه رو هم در کنار پروانه خوردم و به دانشگاه رفتیم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕