eitaa logo
زینبی ها
3.6هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 زیر نگاه سنگین پروانه حالم خراب تر شد. کاش هیچ وقت براش تعریف نمی کردم و نمی دونست که الان من رو پیش خودش قضاوت کنه. استاد امینی پایان کلاس رو اعلام کرد ولی حضور پروانه یا شایدم حس عذاب وجدانم نذاشت تا به استاد نگاه کنم. همه از کلاس بیرون رفتن به جز پروانه. کتابم رو توی کیفم گذاشتم. _میخوای درس امروز رو بهت یاد بدم? تمام حرف هاش با منظور بود. _نه. _بزار یادت بدم اخه اصلا حواست نبود. _چرا بود. بلند شد و روی صندلی روبروم نشست. _نگار. نگاهم رو به زمین دادم. _میدونی داری چی کار میکنی? جوابش رو ندادم. _به این کارت میگن... _اون چیزی که تو فکر میکنی نیست. _من چی فکر میکنم? _پروانه دنبال چی هستی? _دنبال چیزی که باعث شده تو نتونی تو چشم هام نگاه کنی. تو چشم هاش خیره شدم وطلب کار گفتم: _بیا اینم نگاه. سرش رو پایین انداخت. _فقط خدا رو تو کار هات و تصمیم هات در نظر بگیر. ایستاد کیفش رو برداشت و از کلاس بیرون رفت. اصلا حوصله فکر کردن به حرف های پروانه رو ندارم. از کلاس بیرون رفتم و توی حیاط نشستم. جمله ی اخر پروانه مدام تو ذهنم تکرار میشد. "خدا رو تو کار ها و تصمیماتت در نظر بگیر" تمام افکار رو پس زدم دلم ارامش میخواست ایستادم و سمت نمازخونه رفتم. چادر سفیدی روی سرم انداختم و روبروی تابلوئه قبله نشستم. چشم به کلمه ی الله زیرش دوختم. گرمی چشم هام و سرازیر شدن اشک رو احساس کردم. اما دوست ندارم پلک بزنم تا حتی لحظه ای از دیدن این کلمه ی پر از ارامش غافل بشم. صدای درونم هر لحظه عمقش تو قلبم بیشتر میشد. فقط از اسمش نمیخوای غافل بشی? نیازی نیست که اسمش جلوت باشه خدا همیشه کنارته و شاهد اعمال و رفتارت. سرم رو پایین انداختم. چرا حس این عشق از ایمانم قوی تره? چرا نمی تونم پسش بزنم? این جاذبه ی دفع نشدنی چیه که من رو انقدر بی رحمانه سمت خودش میکشونه. سرم رو به سجده گذاشتم. خدایا کمکم کن، کمک کن تا راه درست رو پیدا کنم. سر از سجده برداشتم و به ساعت گوشیم نگاه کردم. تمام ساعت کلاس بعدیم رو تو نماز خونه بودم. انقدر حواسم پرت بود که کلاس رو فراموش کردم. هر چند نه حوصله شرکت داشتم نه حواس یادگیری. گوشه ی نماز خونه کز کردم و زانوهام رو بغل گرفتم. تو جنگ با عذاب وجدانم غرق بودم که با صدای پیامک گوشیم به شوق دیدن پیام استاد خوشحال شدم. انگشتم رو روی دکمه ی کنار گوشی فشار دادم با دیدن اسم میترا لبخند از صورتم محو شد. انگشتم رو روی اسنش گذاشتم و صفحش باز شد. _سلام نهار فسنجون گذاشتم. اردشیر گفت دوست داری. حوصله ی جواب دادن به پیامش رو ندارم ولی محبت هاش رو نمی تونم فراموش کنم. _سر کلاسم، خیلی ممنون. گوشی رو توی کیفم انداختم و به حالت قبلیم برگشتم چشم هام رو بستم و به این فکر کردم که باید چی کار کنم. میدونم کارم اشتباهه ولی نمی تونم پسش بزنم. باید به احمدرضا زنگ بزنم و ازش بخوام تا بقیه ی محرمیت رو ببخشه. ولی عمو اقا بارها گفته که احمدرضا داره دنبالم میگرده. پس امکان فسخ از طرف اون به خواهش من وجود نداره. جرات تهران رفتن و برگشتن به اون خونه و روبروشدم با احمدرضا رو هم ندارم. بی خیال بقیه ی محرمیت هم نمیتونم بشم. خدایا چرا من همیشه ناچار به تصمیمم، چرا هیچ وقت حق انتخاب ندارم. احساس میکنم با من غریبی، یا شاید من رو نمیبینی، یا به اشک ها و التماس هام اهمیتی نمیدی. چرا پای من رو از هر شادی بریدی? اشک روی گونم رو پاک کرم. گاهی دوست دارم بمیرم با تمام خاطرات غمگینم چرا انقدر بی کسم. شدت اشکم بیشتر شد و از حرف هایی که به خدا زدم پشیمون شدم با هق هق گفتم: ببخشید ،ببخشید من از غم های زیادم پریشون شدم.احساس میکنم به اخر رسیدم.نمیفهمم چی میگم من اگه الان غمگینم اگه نمی تونم شاد باشم. مقصرش عشق پر از گناهیه که نمیتونم پسش بزنم، چون خیلی بی کسم میندازم گردن تو. دستم رو روی صورتم کشیدم و اشک هام رو پاک کردم. سر به سجده گذاشتم خدایا کسم باش. صدای پیامک گوشیم باعث شد تا سر از سجده بردارم و سراغش برم با دیدن اسم استاد لبخند روی لب هام ظاهر شد. _جلوی دانشگاه منتظرتونم. تپش قلبم بالا رفت نفس عمیقی کشیدم باید به خودم مسلط باشم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕