#پارت183
💕اوج نفرت💕
سرش رو پایین انداخت کمی فکر کرد و تو چشم هام نگاه کرد تن صداش رو تا حد ممکن پایین اورد.
_تو امروز با همونی بیرون بودی که عکسش رو توی گوشیت دیدم.
_میترا جون...
_انکار نکن نگار. من سالهاست که کارم با دختر هایی همسن توعه. به درست و غلط بودن کاری که میکنی فعلا کاری ندارم چون قبل از قضاوت و ارائه ی راه کار باید همه چیز رو از زبون خودت بشنوم. الان باید روابطت با پدرت رو مثل قبل کنم.
از اینکه میدونست چیکار کردم شرمنده بودم سرم رو پایین انداختم ولی نباید قبول کنم.
دستم رو گرفت و دوباره لبخند زد.
_وقتی دیر کردی به زمین اسمون زد تا پیدات کنه. تا قبل از اینکه بیای نگران بود تا عصبی. فقط جواب تلفنش رو که نمیدای کفری شده بود. برو کنارش بشین ازش عذر خواهی کن.
نگاهی به عمو اقا انداختم شاید حرف پروانه که پدر خوبی داری درست باشه. اما سختگیری های عمو اقا انقدر زیاده که درک پدر بودنش برام سخت میشه. ولی اگر محبت و لطف بی دریغش نبود معلوم نبود چه بلایی سرم می اومد.
_باشه میرم ، ولی میدونم نمیبخشه.
پلک هاش رو اروم روی هم گذاشت و باز کرد.
ّ_تو برو بقیش با من.
لبخندش رو با لبخند پاسخ دادم و ایستادم به سمت مبلی که مردی عصبانی روش نشسته بود رفتم به فاصله یک مبل تک نفره از عمو اقا نشستم اب دهنم رو قورت دادم و به زور لب زدم:
_ببخشید.
چپ چپ نگاهم کرد و محکم و جدی گفت:
_چی رو?
سرم رو پایین انداختم به زمین خیره شدم.
_دیر اومدنت رو ، دروغت رو، یا دوست جدیدت رو که نمیدونم ...
نگاهش رو ازم گرفت و نفس سنگینی کشید.
_لا اله الا الله.
لبم رو به دندون گرفتم و با صدای از ته چاه در اومده ای گفتم:
_معذرت میخوام.
تیز سمتم چرخید کمی روی مبل خودم رو عقب کشیدم.
_خوب گوش هات رو با کن نگار، غلط اول اخرته، دفعه ی بعدی وجود نداره. چون بعدش مستقیم تهرانی.
همچنان سرم پایین بود.
_فهمیدی?
_بله.
نگاه چپ چپش چند لحظه ای روم موند در نهایت ایستاد و سمت اشپزخونه رفت.
نفس راحتی از ختم به خیر شدن عصبانیت عمو اقاکشیدم با صدای میترا برای صرف شام به اشپزخونه رفتم.
روی صندلی نشستم تنهاکسی که لبخند به لب داشت میترا بود عمو اقا هنوز ناراحت بود کمی غذا خورد رو به میترا گفت:
_دستت درد نکنه.
_چقدر کم خوردی?
عمو اقا نیم نگاه چپ چپی به من کرد.
_اعصابم خورده اشتها ندارم. مطمعنی نمیای?
_اره.
ایستاد.
_باشه پس من میرم حاضر بشم.
میترا با لبخند رفتن همسرش رو نگاه کرد و رو به من گفت:
_بخور عزیزم.
تا رفتن عمو اقا بهتر که حرفی نزنم با اینکه بی اشتها بودم شروع به خوردن کردم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕