eitaa logo
زینبی ها
4.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.8هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 _باشه عموجان آروم باش بگو ببینم چی شده. عمو آقا نگاه متعجبی به من انداخت و گفت: _کی? _نگار را از کجا می شناخت? خودم رو روی مبل جلو کشیدم و به عمو آقا خیره شدم. این کیه که من رو می شناخته و از مرجان سراغم رو گرفته. _الان کجاست? _کی باهاش حرف زد? _ کار خوبی کردی. رو به میترا گفت: _ یه قلم و کاغذ برای من بیار. میترا ایستاد و فوری سمت اتاق رفت. _ خیلی خوب عموجان نمیگم میترا خودکار و کاغذ را به سمتش گرفت. _ بگو. شماره ای رو روی کاغذ نوشت. _ خیلی کار خوبی کردی به من گفتی. عمو آقا نیم‌نگاهی به من انداخت و گفت: _ نه. _باشه فعلا خداحافظ. گوشی رو قطع کرد میترا گفت: _ چی گفت? عمو آقا خوشحال گفت: _فکرکنم پیداش کردم. _کی رو? _ همونی که چندماه دنبالشم رنگ خوشحالی تو نگاه میترا هم اومد. _ مطمعنی خودشه? عموآقا ایستاد به سمت اتاقش رفت _امیدوارم. فقط خدا کنه خودش باشه. مات و مبهوت به رفتارهای غیرعادیشون نگاه کردم و گفتم: _ چی شد ? میترا تمام صورتش می خندید شکر خدا داره درست میشه عزیزم. سمتم اومد و صورتم رو محکم بوسید رفت وارد اتاق عمواقا شد و در رو هم بست. متعجب از رفتار هر دوشون و کنجکاوی از حرف‌های نصفه عمو آقا و مکالمه اش با مرجان موندم. مطمئنم الان دارن در رابطه با من حرف می زنن. کی من رو می‌شناخته. پشت در اتاق ایستادم و گوشم رو به در چسبوندم تا شاید از حرف هایی که شنیدم چیزی بفهمم میترا گفت: _جواب نمیده? _ نه اول جواب نداد الان هم میگه در دسترس نیست. _ حالا میخوای چکار کنی? _ از شمارش می تونم بفهمم کجا زندگی می کنه فقط یه چند وقت لازمه تا کارهاش رو بکنم. _مرجان از کجا شمارش رو پیدا کرده? اومده دم در از شکوه سراغش رو گرفته و گفته از اینجا رفته. شماره داده بهش تا اگر اومد بهش بدن بهش زنگ بزنه شکوه هم شما رو توی سطل زباله انداخته مرجان تمام این ها رو دیده شماره از سطل اشغال برداشته به من زنگ زده. _دیگه به نگار نمیگی? _نه حالا که سر و کله اش پیدا شده بزار پیداش کنم دست پر بگم _تو از اولشم نمی خواستی بگی میترسی بگی نگار بره. _ میترا اذیتم نکن خودت میدونی چقدر سخته. _ سخته چون چهار سال سکوت کردی سخت تر میشه اگر به این سکوت ادامه بدی. چیز زیادی از حرف هاشون دستگیرم نشد جز اینکه کسی جلوی در خونه احمدرضا اینا با من کار داشته و شمارش را به شکوه داده برای اینکه عمو آقا متوجه فالگوش ایستادنم نشه از در فاصله گرفتم و به اتاقم برگشتم روی صندلی نشستم سر و کله کی پیدا شده چرا عمو اقا میترسه من از پیشش برم اصلا چی قراره به من بگن که اینقدر سخته. هر چی هست مربوط به تهران هست. چون میترا می گفت این سکوت چهارساله سخت تر هم میشه. اون روز عمواز خونه بیرون رفت تا شب هم بر نگشت میترا هم خوشحال بود، هم نگران. هر کاری هم کردم نتونستم از زیر زبونش بیرون بکشم. صبح روز بعد همراه با عمو آقا و میترا جلوی در دانشگاه از ماشین پیاده شدم. بعد از سفارش های مخصوص هر روزه که این بار سخت تر هم شده بود اون هم به خاطر رسوایی که به بار آورده ام، خداحافظی کردم. عمو آقا ماشین رو به حرکت درآورد و از دیدم خارج شد وارد حیاط دانشگاه شدم. خدا خدا میکردم که کسی به غیر از پروانه من رو نبینه. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕