#پارت223
💕اوج نفرت💕
حضورش در خونه باعث دلگرمیم شده، ولی مادرم نیست.
_پدرخواندت الان میاد دنبالت?
_اره میای خونمون.
_ بزار برم خونه به بابام بگم بعد میام.
_نمی تونی بهش زنگ بزنی?
_ سر جلسس صبح گفت تلفن جواب نمیده.
سرم رو پایین انداختم و گفتم:
_ باشه.
اروم به بازوم زد و با خنده گفت:
_خیلی خب بابا میام، می خواد دعوام کنه دیگه.
خیلی از اینکه قرار باهام بیاد خوشحالم. حضور یک نفر کنارم که حرف دلم رو بدونه بهم ارامش میده.
چند لحظه بعد عمو.اقا رسید هر دو سوار ماشینش شدیم. رفت و امد من با پروانه هم برای عمو اقا عادی شده . جلوی پارکینگ خونه پیاده شدیم با پروانه به خونه رفتم.
کفش هام رو دراوردم که پروانه گفت:
زود روسریم.رو بیار ببینم که دلم اب شد.
لبخندی بهش زدم.
_باشه بشین بیارم.
پروانه روی مبل نشست و من سمت اتاقم رفتم. روسری خودم رو از جعبه بیرون اوردم جعبه رو مرتب کردم و از اتاق بیرون رفتم با دیدن جعبه ی هدیه ی زیبای دستم که انتخاب میترا بود ابروهای پروانه بالا رفت.
_بابا باکلاس. میگم بچه پولداری، هی ناله میکنی.
از لحنش خندم گرفت به شعر گفتم:
_خرج که از کیسه ی مردم بود حاتم طایی شدن اسان بود.
بلند تر از من خندید.
_مردم نه مهمان.
جعبه رو روی پاش گذاشتم.
_اخه من مهمونم اون صاحب خونه.
پروانه با ذوق در جعبه رو برداشت روسری رو بیرون اورد.
_وای نگار خیلی قشنگه.
روسری رو روی دست هاش بلند کرد.
_چه رنگی داره ، چقدر ظریفه.
مقنعه اش رو تو یه حرکت دراورد و روسری رو جایگزینش کرد
ایستاد
_اینه کجاست?
از این همه ذوق زدگیش منم وجد اومدم
_تو اتاق من.
سمت اتاقم حرکت کرد و منم بدنبالش.
جلوی اینه ایستاد به خودش نگاه کرد.
_نگار این محشره.
روسری خودم رو از رو میز برداشتم.
_برای خودمم خریدم.
سرش رو سریع سمت من چرخوند و به روسری تو دستم نگاه کرد جلو اومد.
_خیلی کار خوبی کردی ست خریدی. حالا با هم ست میکنیم میریم بیرون.
روسری رو روی سرم انداختم تو اینه به خودم نگاه کردم.
پروانه روسری رو به مدل های مختلف روی سرش امتحان میکرد.
روی لبه ی تخت نشستم بودیم.
_ عقد برادر کی شد?
همونطور که با روسری روی سرش مشغول بود گفت:
_نمیدونم، مثل اینکه
یکی از فامیلهای تهمینه توی زندان بوده حکم اعدام براش اومده و اونتم همه به هم ریختن. فکر کنم پسرخالشه، به خاطر اون عقب انداختن همش دارن دنبال این می گردند که رضایت بگیرند حتی از قاضی خواستند تا حکم و عقب بندازن که بتونن اعضای خانواده مقتول رو راضی کنند اما اونها رضایت نمیدن.
_ای وای چه بد.
_ یه روز با پدر و مادرش اومدن خونمون گفتن که این مشکل براشون اتفاق افتاده به خاطر همون نمیتونم فعلاً عقد رو بگیرن و قرار شده که مراسم عقد رو بندازن بعد از عید که تکلیف پسرخاله عروس هم معلوم بشه.
_ چقدر غم انگیز. برای چی میخوان اعدامش کنن?
_ توی دعوا زده یکی رو کشته اون خانواده که رضایت نمی دن. یک مبلغ بالایی رو گفتن. گفتند اگر بدید رضایت می دیم.
تهمینه میگفت اونم پسر خوبی نبوده خانوادش از دستش عاجز بودن اما الان که مرده از خونش هم نمی گذرن.
البته این حرفهای تهمینس من از اون طرف خبر ندارم
میگفت خالم خیلی بیقراره
خالش یه دختر مریضه، داره میمیره. پسرشم که اینطوری شده
_شوهر نداره خالش?
_نه از همون اول زندگی این زنه رو با دو تا بچه ول میکنه میره پسرش قبلا هم تو دعوا زده یکی رو ناکار کرده مادره مجبور میشه خونشون رو بفروشه بده دیه ی اون. الان بیچاره خودش هم اوارس یه بچش تو بیمارستان مریضه یه بچش هم گوشه ی زندان.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕