#پارت226
💕اوج نفرت💕
توی خرید روسری، شلوار، کیف کفش، نظر من برای میترا کم اهمیت بود. هرچند که هر چیزی رو که خودم دلم می خواست هم می خرید. اما همون موقع باهام اتمام حجت میکرد که برای عید اونی رو میپوشم که خودش انتخاب کرده.
از این رفتارش خندم گرفته بود
اما عمو اقا ناراحت بود دوست داشت من لباس های خیلی سنگین بپوشم.
بهم خوش گذشت بالاخره به خونه برگشتیم و منتظر شب عید شدیم.
سفره هفت سین رو با سلیقه میترا چیدیم.
چهار ساله که تو این خونه سفره عید پهن نمی شه. اما با حضور میترا واقعا زندگی به این خونه اومده.
هرچند که اون فکر میکنه من باعث زندگی تو این خونم، اما رنگ و بویی که خودش به این خونه آورده خاص تره.
از من خواست تا کمک کنم و نظر بدم، ولی اول آخر حرف خودش بود.
سیب رو کنار اینه گذاشت.
_ نظرت چیه?
دلخور گفتم:
_من که هرچی میگم باز حرف خود تون میشه.
اخم نمایشی کرد.
_چون خانم این خونه منم. نمیخوای هوی من بشی که?
از حرفش خندم گرفت با خنده گفتم:
_من هووت هستم خبر نداری.
صدای خندمون توی خونه بالا رفت.
یه سنجد از کلسه ی ابی رنگ برداشت به زور توی دهنم گذاشت.
_اینو بخور تا بهت بگم کی هووی کیه.
عمو اقا از اتاق بیرون اومد از لبخند روی لب هاش معلوم بود که از شرایط پیش اومده خوشحاله.
_ چه خبره خونه رو گذاشتید رو سرتون.
اون هم می خندید و خوشحال بود چقدر خوب بود که من یک خانواده خوب داشتم. البته خانوادهای که از رگ و ریشه من نبودند، اما تلاششون رو می کردن تا من را خوشحال کنن.
نشستیم و چشم به تلویزیون دوختیم تا لحظه سال تحویل رو کنار همدیگه جشن بگیریم. به سفره هفت سین چشم دوختم یاد اولین عیدی افتادم. کنار خانواده ی احمدرضا توی خونه نشسته بودیم. هنوز محرم نبودیم اما احمد رضا با عشق نگاهم می کرد. هرچند دلخوری توی نگاهش بود که فکر میکرد من به رامین علاقه دارم.
شکوه خانوم روبروی من نشسته بود به شدت از حضور من ناراحت بود و عید رو با اخم شروع کرد. وقتی سال تحویل شد هدیه ی بزرگی رو به مرجان داد با تحقیر به من نگاه کرد.
از اینکه کسی به من هدیه نداده احساس لذت می کرد.
احمدرضا تیرش رو به سنگ زد و از تویی جیبش جعبه کوچک رو دراورد گرفت سمتم.
_ عیدت مبارک.
به چشماش خیره شدم.ناباورانه لب زدم:
_خیلی ممنون.
خوشحال بودم اما از ابراز خوشحالیم جلوی شکوه خانم هراس داشتم. بی اهمیت به هدیه توی دستم نگاه کردم و سرم رو پایین انداختم.
شکوه خانم از اینکه از احمدرضا هدیه گرفته بودم ناراحت بود و این رو به وضوح توی صورتش میشد دید.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕