eitaa logo
زینبی ها
4.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.8هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 با دیدن شماره پروانه لبخند زدم انگشتم رو روی صفحه کشیدم.کنار گوشم گذاشتم . _ سلام _سلام. بیا پایین. _اومدم. قطع کردم چند تا مانتو ساده از کمد برداشتم و توی چمدان جاشون دادم. سرم رو بالا گرفتم میترا با سینی که آب و قرآن داخلش بود جلوی در با لبخند نگاهم می کرد. عمو اقا هر دو دستش رو توی جیبش کرده بود کلافه به اطراف سرمیچرخوند دسته چمدون رو گرفتم و سمت عمو آقا رفتم. _ کاری ندارید? _ خدا پشت و پناهت. از زیر قرآن رد شدم دستم به دستگیره نرسیده بود که با صدای عمو آقا برگشتم. _بیا اینم همراهت باشه. به قدری نگران بود که این نگرانی را به من هم انتقال داد به اسکناس‌های توی دستش نگاه کردم و گفتم: شما که الان بهم پول دادید! یک قدم برداشت پول رو توی دستم گذاشت. _ ضرر نداره پیشت باشه. بالاخره رضایت داد تا از خونه بیرون برم. دسته ی چمدونم رو گرفت اون از جلو میرفت و من و میترا به دنبالش. با دیدن ماشین پروانه که پشتِ ماشینِ برادرش پارک کرده بود. خودش هم دست تو دست برادرش کنارش،ایستاده بود لبخند زدم . با دیدنم لبخند زد دستش رو از دست برادرش بیرون کشید و جلو اومد. بعد از سلام و احوالپرسی. عمو اقا چمدونم رو توی صندوق عقب ماشین پروانه گذاشت و سمت ماشین سیاوش رفت. تهمینه که تا اون موقع پیاده نشده بود به اجبار پیاده شد احوالپرسی سردی با خانواده ی من کرد. تو ماشین نشسته بودم و چیزی از حرف هاشون نمی شنیدم فقط از برخورد تهمینه فهمیدم که رفتار سردی داره پروانه سوییچ رو چرخوند و گفت: _ می بینی چه کرمی داره. تا حالا پیاده نشده بود سلام کنه. _ تو که حسود نبودی? _ بحث حسادت نیست یه عالم ادعاش میشه بچه تهرونه ولی ادب نداره. _حالا کم غیبتش رو کن. صحبت‌های عمو آقا که با سیاوش تمومی نداشت بالاخره تموم شد من مطمئن بودم داره سفارش من رو بهش می کنه. چند تا اسکناس کنار آب قرآنی که دست میترا بود به عنوان صدقه گذاشت. دستم رو بالا بردم و برداش تکون دادم. ماشین آهسته راه افتاده عمواقا با عجله جلو اومده به پروانه گفتم: _ یک لحظه نگهدار. -چرا? _ عمواقا کارم داره. با سرعت کمی که ماشین داشت متوقف شد شیشه رو پایین دادم عمو آقا جلو اومد و کارت بانکیش رو سمتم گرفت. _اینم دستت باشه رمزشم تاریخ تولدته. خندیدم و لب زدم: _بسه دیگه. _بگیر حرف نزن. کارت رو گرفتم _دیگه سفارش نکنم? _چشم.خیالتون راحت. برید خدا پشت و پناهتون. خداحافظی کردیم و ماشین راه افتاد. کامل به عقب برگشتم. شاهد ریختن ابی بودن که میترا پشت سرمون ریخت. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕