#پارت236
💕اوج نفرت💕
سیاوش به محض ورودش از در ورودی با صدای بلند دوستش رو صدا کرد.
_احمد
پسر کوتاه قدی با موهای فرفری کوتاه از اتاق جلوی در ورودی سر بیرون کرد و با لهجه شیرازی که سعی داشت درست بگه گفت:
_سلام کاکو.
سیاوش که تا وسط ویلا رفته بود برگشت خنده کنان هر دو دستش رو باز کرد سمت احمد رفت. همدیگر را در آغوش گرفتند.
نگاهی به اطراف انداختم جای زیبایی بود مسیر زیادی از در ورودی تا انتهای ویلا که به دریا ختم میشد سنگفرش بود و دور تا دور خونه های تقریباً بزرگی، دو طبقه با ورودی های مجزا قرار داشت.
هرخونه طبقه دومش بالکن داشت که روش صندلی های سفید آهنی بود.
منقل و آتش هم پشت درب آهنی ورودی بود که بوی کباب رو همه جا پخش کرده بود. خانواده ای در حال درست کردن کباب بودن.
دوباره نگاهم رو به خونه ها دادم.
خونه هایی قهوه ای با سقفهای شیروانی نارنجی قشنگی خاصی به اونجا داده بود.
انتهای ویلا پارک کوچکی بود که بچهها داخلش در حال بازی بودند با صدای پروانه نگاه از منظره زیبا روبروم برداشتم.
_خوبه?
لبخند زدم.
_ عالیه.
اروم کنار گوشم گفت:
_حالا من ناراحت شدم ولی بهتر که دور شدیم.
_چرا?
_بالا سرمون بود هر دقیقه باید اجازه می گرفتیم اینجا بریم اونجا بریم. اون هم جو مرد بودن میگرفتش هی میگفت نه، اینجوری بی سر و بی صدا هر جا دلمون بخواد می تونیم بریم.
با صدای احمد که با لهجه غلیظ مازندرانی بهمون سلام.میکرد نگاه کردیم.
_ سلام خانم ها خوش آمدید.
من سلامی زیر لب دادم ولی پروانه گرم و صمیمی حال احوال کرد سیاوش گفت:
_داداش عین خواهرهای خودت، من یه کاری برام پیش اومده و گر نه تنها نمیذاشتمشون.
پروانه زیر لب گفت:
_کار پیش اومده
احمد اقا که متوجه حرف پروانه نشد گفت:
_خیال راحت برو
خداحافظی کرد من جوابش رو دادم ولی پروانه فقط نگاهش کرد.
با رفتن سیاوش احمد دومین خونه رو که به نظرش تمیزترین خونه هاش بود به ما داد
وارد خونه شدیم بزرگ و تمیز یک سالن بزرگ به همراه آشپزخانه کوچک پایین بود اتاق خواب هم طبقه بالا فضای خونه هم رنگ و وارنگ بو و رنگ ها هیچ سنخیتی با هم نداشتند.
روی مبل سه نفره اتاق نشستم پروانه به کمک احمد چمدون ها رو داخل آورد.
احمد سفارش های مخصوص خودش رو کرد که اگر کاری داریم صداش کنیم و اون رو مثل سیاوش بدونیم .از خونه بیرون رفت. حالا با پروانه تنها بودم تا این لحظه سفر خوبی بود.
بیست ساعت تنهایی و دوری از خانواده ای که خانوادم نبودند و برام تلاش می کردند. انگار به این تنهایی نیاز داشتم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕