eitaa logo
زینبی ها
3.6هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 احمد آقا شتاب احمدرضا رو که دید سمتش رفت. بدون توجه به مرجان چیزی گفت مرجان به خونه ای که تا چند لحظه پیش اونجا بودیم اشاره کرد. با قدم های بلند سمت خونه رفت که احمدآقا جلوش ایستاد با دست به کنار پسش زد و از دیدم خارج شد. صدای احمد آقا بالا رفت. _ کجا آقا سرت رو انداختی پایین میری تو. احمدرضا عصبی بیرون اومد و سمت مرجان رفت و با فریاد گفت: _ پس کجاست? مرجان که حسابی ترسیده بود با صدای بلند جواب داد _ نمی دونم به خدا خودم دیدم رفتن اونجا _پس چرا نیست. رو احمد آقا گفت: _مسافر این خونه کجاست? _ چرا باید به شما توضیح بدم. احمدرضا عصبی با دو قدم بلند خودش رو به احمد آقا رسوند. یقه اش رو گرفت.احمدرضا نسبت به دوست سیاوش خیلی بزرگتر بود تلاشش برای آزاد کردن دست احمدرضا از یقه ش بی فایده بود احمدرضا این بار با صدای بلند تری گفت: _ بهت میگم کجاست? تمام مسافر ها به خاطر سر و صدایی که احمدرضا ایجاد کرده بود یا بیرون بودن یا از بالکن خونه هاشون نگاه می کردن. _آقا من چه میدونم. یهو گفتن می خوایم بریم مدارکشون رو گرفتن و رفتن. صدای احمدرضا هر لحظه بلند تر می شد و این بار ملتمس گفت: _ تو رو خدا بگو کجا رفتن? _ تهران آقا تهران. یقم رو ول کن. ناخواسته با دادن این آدرس غلط کمک بزرگی به من کرد. احمدرضا نا امید دست هاش رو انداخت.تیز به مرجان نگاه کرد. _چرا انقدر دیر اومدی? مرجان قدمی به عقب برداشت. _ به خدا تا دیدمش اومدم بهت گفتم. احمدرضا عقب عقب رفت و به دیوار تکیه داد. ناامید سرش رو چرخوند و به اطراف نگاه کرد. از بالا و پایین شدن سرشونه هاش متوجه شدم که داره گریه میکنه. روی زمین نشست و دست هاش رو لای موهاش فرو کرد بدون اینکه نگاه ازش بردارم با صدای گرفته ای لب زدم _برو پروانه بدون اینکه چراغ ماشین روشن کنه حرکت کرد. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕