#پارت257
💕اوج نفرت💕
کارم دامن گیر بچه هام شده. پسرم تو زندان منتظر حکم اعدامه، دخترم گوشی بیمارستان جوابش کردن .باید شاهد انتظار کشیدن بچه هام برای مرگ باشم.
تنبیه سختیه ولی نسبت به گناهی که کردم رواست.
اشکش روپاک کرد.
سی و یک سال پیش عاشق پسر همسایمون شدم. یعنی اول اون گفت من بهش فکر کردم یواش یواش هوایی شدم.
اومد خواستگاریم بابام گفت نه
گفتم یا این یا من خودم رو میکشم.
اون زمان دخترها از این حرفها نمیزدن من حرمتشکنی کردم.
بابام خیلی ناراحت شد و گفت برو ولی بدون دیگه راه برگشتی نداری من میدونم که به درد نمیخوره.
گفتم شما اشتباه می کنید من میرم خوشبخت میشم.
عروسی کردیم اوایل خیلی خوب بود.
نفس سنگینی کشید
_ سال اول ناصر به دنیا اومد سه سال بعد نرگس هم به خانوادمون اضافه شد.
زندگی خوبی بود همش گردنم رو صاف میکردم و جلوی بابام با غرور مینشستم و میخواستم بهش بگم و ثابت کنم که اشتباه کرده.
ناصر چهار ساله شد متوجه شدم شوهرم معتاد شده
خیلی زود از کار اخرجش کردن.
زندگیم جهنم شد راه برگشت هم نداشتم. چهار سال با غرور به بابام نگاه میکردم اون بیچاره فقط سکوت می کرد.
کم کم وسایل زندگی رو برد فروخت موند یه خورده، خورده ریز که قابل فروش نبودن.
یه شب اومد گفت زن و بچه دست و پایادم.رو میبنده بعد هم رفت، دیگم برنگشت.
من موندم و خرج دو تا بچه و کرایه ی خونه.
صاحبخونم مادر بانو خدمتکار خونه ی شما بود. فهمید گفت فعلاً بشینم ولی به فکرم باشم.
برای خرج زندگی بچهها میرفتیم کلفتی خونههای مردم کار میکردم. خوب بود ولی فقط خرج خوراکمون بود
خیلی اون روزها به هم سخت می گذشت. پسر ۸ ساله و دختر ۵ ساله را توی خونه تنها ول میکردم و میرفتم، شب می اومدم .
یه روز تعطیل تو خونه نشسته بودم که بانو با شکوه خانوم اومد خونمون، شکوه گفت یه کار ثابت برات پیدا میکنم.
هشت صبح بری ظهر برگردی. فقط باید قول بدی هر کاری خواستم برام انجام بدم. قبول کردم بدون اینکه بپرسم چه کاری .
رفتم سر کار وضعم خوب شد برای بچه ها لباس خریدم. یکم اب اومده بود زیر پوستشون.راضی بودم.
تا دوباره سروکله ی شکوه پیدا شد بهم گفت باید چه کار کنم از کارش ترسیدم. گفتم نه، گفت تو قول دادی، گفتم نه.
گفت از فردا نمیزارم بری سر کار.
فردا رفتم سرکار گفتن عدم نیازت اومده. برگشتم خونه دیدم اسباب وسایلم رو ریختن تو کوچه ناصر و نرگسم دارن گریه میکنن.
نتونستم طاقت بیارم رفتم پیش شکوه
گفتم باشه فقط باید بگی چرا میخواهی این کار رو بکنی یه دلیل گفت که خودم رو باهاش گول زدم و قبول کردم.
توی چشم هام نگاه کرد.
_ نگارخانم اگر بگم کار و دلیلش چی بود دیگه حرفمو گوش نمیدی پس آخرش میگم.
شکوه خانم گفت اگه کارت رو بی نقص انجام بدی برات خونه میخرم. ذوق خرید خونه و ارامش بچه هام باعث شد تا چشمم رو روی گناه بزرگی که میخوام انجام بدم ببندم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕