eitaa logo
زینبی ها
4.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.8هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 تو چشم هام خیره شد. با انگشت شصت و سبابش گوشه ی هر دو چشمش رو گرفت. _خبر فوتشون خیلی حالم رو خراب کرد. همیشه فکر میکردم خیلی قوی هستم ولی در کمال ناباوری خودم دچارافسردگی شدید شدم. نه ادرسی از تهران داشتم نه شماره ای. مادربزرگمم که داشت بهم نمیداد میترسید بلایی سرم بیاد. دو سال صبر کردم وقتی دیدم ادرس نمیده گفتم خودم میام ایران بالاخره پیدات میکنم یا مادربزرگم کوتاه میاد. مططفی دوستم بود. همین استاد عباسی دانشگاه. براش تعریف کردم گفت بیا شیراز تا ادرس پیدا کنی بری سراغش. تو این مدتم اینجا مشغول باش. تو دانشگاه روز اول که دیدمت دلم نمیخواست نگاه ازت بدارم. کم کم عاشقت شدم تو گیر دار فراموشیت بودم که مادر بزرگم تسلیم شد و ادرس رو داد وقتی رفتم اونجا یه خانمی گفت که ازدواج کردی از ایران رفتی. گفتم دیگه نمیتونم پیدات کنم. که اردشیر خان زنگ زد. اونم ادرس نمیداد از پیش شمارش فهمیدم شیرازید. انقدر ازم نشونه گرفت تا بالاخره ادرس داد نمیدونی چه حالی داشتم وقتی دیدمش. وقتی فهمیدم تو همون آرامی. گفت باید صبر کنم اول بهت بگه بعد گفت که شاید چند ماه طول بکشه داشتم برنامه ریزی میکردم که خودم بیام باهات حرف بزنم که زنگ زد گفت اون خانمی که اینکا رو کرده گشته پیدات کرده بهت گفته. نفس سنگینی کشیدم. _سکوت مهر زندگی منه. اردلان خان سکوت کرد و قبل از رفتن به فرودگاه بهم نگفت . عمو اردشیر چهار سال سکوت کرد. _خودت هم سکوت کردی در برابر اون همه سو تفاهم. ناراحت سرم رو پایین انداخت. گونم رو کشید و به شوخی گفت: _احتمالا این اخلاق ارثیه با لبخند نگاهش کردم. _نگار حرف برای گفتن زیاده بلند شو بخوابیم بقیش برای فردا بعد از دانشگات. چشمی گفتم و رختخوابش رو پهن کرد تا سرش رو روی بالشت گذاشت. خوابش برد. کمی از بالای تخت نگاهش کردم چرخیدم و به سقف خیره شدم. نفرت بی جای شکوه بیست و یک سال از زندگیم رو تباه کرده. برمیگردم تهران. باید قبل از شکایت باهاش حرف بزنم باید بهم توضیح بده. به هیچ کس هم نمیگم خودم تنهایی میرم تا تنونن جلوم رو بگیرم. احتمالا خبر به گوششون رسیده که من همه چیز رو فهمیدم. اگر رسیده پس چرا احمد رضا دنبالم نیومده? شاید دیگه دوستم نداره. شایدم از کارهای مادرش خجالت کشیده. یادم نمیره که مجبورم میکرد در برابر بی احترامی های مادرش سکوت کنم. یادم نمیره که به خاطراینکه جوابش رو دادم بهم سیلی زد. چقدر تهدیدم کرد. فراموش نمیکنم .نباید فراموش کنم. صدای علی رضا باعث شد تا از فکر بیرون بیام. _به چی فکر میکنی که اینجوری نفس میکشی. فوری چرخیدم و نگاهش کردم _عه بیدارید? _صدای نفس های حرصی تو بیدارم کرد. _ناخواسته بوده ببخشید نشست و عمیق نگاهم کرد. _نگار تمام این سال ها که مادر احمدرضا اذیتت میکرد. خودش در چه وضعیتی بود? ارامش داشت? سرش رو تکون داد ونفسش رو با صدای اه بیرون داد _نفرت عین جزام تمام قلب و وجودت رو میخوره. چیزی که به جا میزاره یه تصویر زشته. نمیگم ببخش. اما نزار نفرت به جات تصمیم بگیره. نگذشتن و نبخشیدن، عین بخشیدن، به اراده خودت بستگی داره. نذار نفرت ارادت رو ازت بگیره. خودم رو زدم به نفهمیدم. _نفرت چی? دلخور نگاهم کرد و خوابید با چشم های بسته گفت: _دروغ هم دست کمی از نفرت نداره. شب بخیر. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕