eitaa logo
زینبی ها
4.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.8هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 نیم نگاهی به میترا انداختم. _اصلا حوصله ی سرزنش ندارم. ماشین رو جلوی ساختمون پارک کرد . _برو تو اتاقت نمیزارم کسی بیاد سراغت با سر به در اشاره کرد _پیاده شو تا نیومدن بریم بالا کاری رو که میخواست انجام دادم. وارد ساختمون شدیم از میترا پرسیدم _از کجا فهمیدن من میخوام برم تهران _اردشیر زنگ زد به دوستت اون گفت: نفسم رو حرصی بیرون دادم. کلید رو توی قفل در پیچوند وارد شدیم. تلفن خونه رو برداشت و بعد از گرفتن شماره کنار گوشش گذاشت و چند لحظه بعد گفت: _سلام. رسیدیم. _خوبه. _باشه خداحافظ گوشی رو سر جاش گذاشت و سمت اشپزخونه رفت. _چرا اونجا ایستادی? اب دهنم رو قورت دادم _چی کار کنم? زیر کتری رو روشن کرد و روبروم ایستاد. _برو تو اتاقت. اما محکم باش. اجازه نده کسی بفهمه که چه حسی داری. مستاصل بودن و مردد بودن تو باعث میشه تا بقیه بخوان برات تصمیم بگیرن. هر وقتم احساس کردی باید حرفی بزنی، بزن. سکوت نکن.از سکوت تو هر برداشتی میشه داشت. نگاهم رو به زمین دادم.که ادامه داد _ترست از احمدرضا رو هم کنار بزار نذار جای طلب کاررو بدهکار عوض بشه _چه خوب حرف میزنی ? جلو اومد و دستم رو گرفت _زود تر برو تو اتاقت. نمیگم پنهان شو اما الان عقل میگه که جلوی چشم سه تا مرد عصبی نباشی بهتره. دستش رو کمی فشاردادم با لبخند گفتم: _ممنون. لبخندم رو با لبخند و بوسه ای از گونم پاسخ داد. دست از پا دراز تر به اتاقم برگشتم. صبح چی فکر میکردم و چی شد. پشت به در روبروی پنجره لبه ی تختم نشستم. ارنجم رو روی زانوم گذاشتم دستم رو بهم قلاب کردم به پیشونیم تکیه دادم. ترس از احمدرضا رو چه جوری باید کنار بزارم در حالی که چهار سال کابوسمه صدای یالله گفتن عمو اقا تو فضای خونه پیچید و کمی استرس سراغم اومد. با حفظ حالت دست هام رو از هم باز کردم روی صورتم گذاشتم صدای احوال پرسی سردشون رو میشنیدم عمو اقا اروم گفت: _کجاست? _تو اتاقش. ولی به نظرم الان نرید سراغش علیرض گفت: _نگفت میخواسته چی کار کنه? میترا سکوت کرد. که عمواقا گفت: _باید باهاش حرف بزنی. _چی بگم اردشیر خان. من شناخت کافی روش ندارم. کار امروزشم اصلا درک نمیکنم. منتظر جواب عمو اقا بودم ولی هیچ حرفی نزد با شایدم اروم گفته و صداش رو نشنیدم. چند لحظه بعد در اتاقم باز شد. باید دست پیش بگیرم. بدون اینکه برگردم گفتم: _علیرضا اصلا حوصله ی سرزنش ندارم. کارم اشتباه بوده یا نه رو نمیدونم. بغض توی گلوم گیر کرد و صدام لرزید. _بدجوری گیر افتادم. فشار دستم رو روی صورتم زباد کردم و گرمی اشک رو بین انگشت هام احساس کردم با گریه گفتم: _دوستش دارم. خیلی زیاد دوستش دارم. شدت علاقم بهش انقدر زیاده که میترسم نتونم انتقام تمام اون سال ها رو از مادرش بگیرم. باید قبل از اینکه باهاش حرف بزنم برم تهران. میخوام عقده ی این بیست و یک سال رو خالی کنم. اما میترسم. نفس کشیدن برام سخت شد دستم رو از روی صورتم برداشتم گره روسریم رو باز کردم و کلافه از سرم برداشتم. کمی به پرده اتاقم نگاه کردم و با دست اشکم رو پاک کردم اشک بعدی جایگزینش شد. پاک کردنشون فایده ای نداره دستم رو روی چشم هام گذاشتم و هق هق ولی بی صدا گریه کردم و لب زدم: _کاش اون شب تو شمال نمیدیمش. دوسش نداشتم تا اون شب. تا اون شب لعنتی. تخت بالا و پایین شد کنارم نشست. چشمم رو باز کردم و از کنار دستم شلوارش رو دیدم و متوجه شدم کسی که کنارم نشسته علی رضا نیست. گریم بند اومد. دستم رو برداشتم و اروم سرم رو بالا بردم و تو چشم های احمدرضا خیره شدم.تپش قلبم یک لحظه بالا رفت. چشم هاش برق اشک داشت. بدون پلک زدن بهم خیره بودیم. یک آن یاد اون لحظه ای افتادم که در رو با شتاب باز کرد و من و رامین رو تو اون وضعیت دید. اشک توی چشم هام جمع شد و پایین ریخت. نگاهش روی اشکم ثابت موند. دستش رو با تردید بالا اورد از کنار گوشم روی گردنم گذاشت. نمیدونم از ترس بود یا دلتنگی. نه قدرت حرف زدن داشتم نه توان مخالفت تنها کاری که میتونستم انجام بدم نگاه کردن با چشم های اشکی بود. به گردنن فشار اورد و سرم رو به سینش نزدیک کرد. خودم رو دستش سپردم و با اشتیاق درونی سرم رو سینش گذاشتم. نفس عمیقی کشیدم و بوی بدنش رو به ریه هام فرستادم. از نفس سنگین منقطعش فهمیدم داره گریه میکنه.سرش رو روی سرم خم کرد و نفس عمیقی کشید. دستش رو پشت سرم به ارومی نوازش وار تکون داد موهام رو بوسید. دست های سرد و بی جونم رو به سختی بالا اوردم دور کمرش گذاشتم. لرزش چونش رو روی سرم احساس کردم. هر دو اروم و بی صدا گریه میکردیم. تو همون حالت از بین هق هق گریش به زور گفت: _خیلی بی معرفتی. دستش رو پشت کمرم گذاشت و تا میتونست به خودش فشار داد فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕