eitaa logo
زینبی ها
3.9هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 بعد از چهارسال تو اغوشش معذب بودم ولی هر لحظه وابستگیم بهش بیشتر میشد. هم دوستش داشتم هم حس ترس و دلخوری اجازه ی دوست داشتن رو بهم نمیداد. دست هاش رو شل کرد ازش فاصله گرفتم و اشکم رو پاک کردم. _من... بابت اونشب شرمندم...ازت معذرت میخوام.هر چند میدونم که قابل بخشش نیست. اما یکم بهم حق بده. همه چیز بر علیه تو بود. باید واضح تر از موضعم باهاش حرف بزنم. _مادرتون نقشه کش ماهریه. یک لحظه نگاهش تیز شد که فوری سرش رو پایین انداخت و ترجیح داد تا نگاهم نکنه. دلم نمیخواست ناراحتش کنم. اونم بعد از چهار سال تو اولین دیدار. _کی فهمیدید که من بیگناهم? نفسش رو با صدای آه بیرون داد _شش ماه پیش. بغض توی گلوم دوباره فعال شد. _یعنی تمام این مدت مرجان سکوت کرده بود. شرمنده از رفتار تک تک اعضا خانوادش فقط سکوت کرد. _از کجا فهمیدید? _مرجان گفت. _بهش نگفتید چرا انقدر دیر گفته? _گفتم. جواب نداشت. نگاهم رو ازش گرفتم به روبرو خیره شدم. _واقعا اون شب تو شمال من رو دیدی. سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم. _کجا بودی? _تو ماشین دوستم، بیرون ویلا. نفس سنگینی کشید. _همیشه با دوستات این ور اون ور میری? _نه فقط همون یه بار. عمو اقا اجازه نمیداد به غیر از دانشگاه جایی برم. _دیشب برادرت بهم گفت که دانشجو هستی. لبخند کمرنگی روی لب هام ظاهر شد بغض توی گلوم باعث شد تا صدام بلرزه _دو روزه پیدام کرده. به لطف مادر شما تا قبل از این نمیشناختمش. اسم مادرش رو که می اوردم نفس هاش عصبی میشد. کلافه دستی بین موهاش کشید. _چرا تو این چهار سال بهم زنگ نزدی? حس طابکارانم کم.کم داشت فعال میشد. _زنگ میزدم چی میگفتم. شما حتی اجازه ندادی من از خودم دفاع کنم. به منبع ناموثقتون اعتماد کامل داشتید. پسشونیش از شدت عصبانیت عرق کرده بود ولی نمی تونست حرفی بزنه. ادامه دادم: _سخته یکی حرف بزنه نتونید جواب بدید? خیره نگاهش کردم همچنان به زمین خیره بود. _یادتونه مجبور به احترام بودم? یادتونه اجازه نداشتم جواب توهین هاش رو بدم. اشک بی اختیار روی گونم ریخت و اروم گفتم: _الان باید چی کار کنم. چیکار کنم که دلم دو تیکه شده . نصفش عشق تو و نصفش نفرت مادرت. سرش رو بالا اورد و درمونده نگاهم کرد. به سختی گفت: _من جز شرمندگی کار دیگه ای از دستم بر نمیاد. تو چشم ها نگاه کردم. نفس عمیقم رو همرا با هق هق گریه بیرون دادم. _دلم ...برات تنگ شده بود. دستش رو جلو اورد و دوباره من رو تو اغوش گرفت. صدام رو رها کردم. بلند بلند گریه کردم. نوازش های احمد رضا به عمق وجودم مینشست. چقدر خوب بود که تقاضای بخشش مادرش رو نداشت. صدای گریم که قطع شد دست هاش رو شل کرد سرم رو با هر دو دست گرفت. دستم رو بالا بردم و روی صورت زبرش گذاشتم. نفس عمیقی کشید و لب زد: _حلالم کن. سرم رو تکون دادم و نفسی تاره کردم. _خیلی وقته بخشیدمت. اونشب جلوی ویلا دوباره عاشقت شدم. قصدم این بود برگردم و برات توضیح بدم. _دوباره? _اره. دوباره. غمگین گفت: _تو اصلا عاشق من بودی? دستم رو انداختم و دکمه ی پیراهنش رو به بازی گرفتم _از چند روز بعد از محرمیتون اره _قبل از اون یا بعد از اون کسی رو دوست داشتی? __الان فقط تو رو یادمه. تنها مرد زندگیم. من هیچ وقت به رامین علاقه نداشتم. حس کردم از بردن اسمش ناراحت شد ولی ادامه دادم. _من رو فریب داد.ادعای عاشقی داشت ولی نیتش چیز دیگه ای بود. تو این کارم خیلی مهارت داشت. نگاهم رو ازش گرفتم. _احتمالا استاد خبره ای داشته که تو اون سن کم این چیز ها رو بلد بوده. ناخواسته زبونم دربرابرش تلخ میشه.شاید حق دارم. شایدم ندارم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕