#پارت316
💕اوج نفرت💕
احمد رضا جلو اومد بازوم رو گرفت و کمی به عقب کشید و درمونده گفت:
_کی بهت اجازه داد بیای اینجا?
بازور رو تو یه حرکت از دستش بیرون کشیدم انتظار این رفتار رو نداشت.
_من چرا باید برای اومدن به خونه ی خودم از تو اجازه بگیرم! اینجا خونه ی منه. خونه پدرم.
رو به شکوه با صدای بلند ادامه دادم
_بابا ارسلانم. کسی که تو باعث شدی نبینمش. حتی یک لحظه.
بازوم رو دوباره گرفت با شتاب و برگردوند سمت خودش.
_تو با من حرف بزن.
_طرف حسابم تو نیستی.
ملتمس گفت:
_طرف حساب تو تا روز قیامت منم. خانواده ی من خانواده ی تو هم هست.
دست علیرضا رو دستش نشست و بازوم رو رها کرد.
_نگار شما یه لحظه با من بیا.
_کجا باید بیام خونم اینجاست.
_باشه عزیزم. بیا.
دستم رو گرفت مقاومتم رو که دید با قدرت بیشتری من رو به سمت در حیاط کشوند. ناخواسته باهاش همقدم شدم. جلوی در دستم رو از دستش بیرون کشیدم.
_چرا نمیزاری حرفم رو بزنم?
_هر چیزی راه خودش رو داره این راهی که میری درست نیست.
سر چرخوندم و به مرجان که تنهایی ایستاده بود و نگاهم میکرد نگاه کوتاهی انداختم.
_اره راست میگی این راهش نیست
بدون توجه به علیرضا از در بیرون رفتم و به سمت خیابون قدم برداشتم.
_ماشین اینوره نگار.
اهمیتی به حرفش ندادم.
_نگار جان ماشین اینجاست.
باز هم به راه خودم ادامه دادم تن صداش رو بالا برد.
_کجا?
متوجه شد که قصد ایستادن ندارم.
_وایسا ببینم.با تو ام نگار.
دستش روی بازوم نشست و نگهم داشت با اخم گفت:
_کجا سرت رو انداختی پایین داری میری?
_دادگاه.
نگاه حرصیش روم طولانی شد
_با چه مدرکی? بری چی بگی?
_عفت رو با خودم میبرم. اعتراف میکنه.
_بیا با هم میریم. تنهایی کجا راه افتادی واسه خودت.
تن صدام رو بالا بردم.
_تو که با من نیستی، با اونی. برو دنبال شاهد باش که بیاد بگه شکوه بی گناهه
ابروهاش بالا رفت. نگاهش رنگ تهدید گرفت بازوم رو رها کرد و دزد گیر ماشینش رو زد با سر بهش اشاره کرد.
_ برو بشین.
نباید کم بیارم
_که کجا بریم?
نفسش رو سنگین بیرون داد
_هر جا که تو بگی.
بدون توجه به نگاه تیزش سمت ماشین رفتم و نشستم.
پشت فرمون نشست.
_کجا برم?
_خونه ی عفت خانوم.
ماشین رو روشن کرد.
_ادرسش کجاست?
اصلا حواسم به ادرس نبود.
_ادرسم نداری! انقدر عجله داری?
_الان پیداش میکنم.
گوشیم رو برداشتم و شماره ی پروانه رو گرفتم.
بعد از خوردن چند تا بوق جواب داد
_سلام
_سلام پروانه ادرس عفت خانوم رو از تهنینه میگیری برا من.
_اره عزیزم میخوای چیکار?
_کارش دارم.
_الان میگیرم برات اس میکنم. فقط امروز نرو
_چرا?
_سه روز پیش پسرش رو اعدام میکنن دیروزم دخترش فوت کرده اصلا حالش خوب نیست تهنینه و سیاوش هم اونجان.
_باشه امروز نمیرم ولی ادرس رو بده.
بعد از خداحافظی گوشی رو قطع کردم. علیرضا دلخور گفت:
_خب الان کجا برم?
_برگردیم هتل.
بی حرف راه افتاد
صدای شکوه توی سرم اکو میشد
"پشیمون نیستم. هلش دادم از پله هاپایین. وقتی فهمیدم بچه دار نمیشه از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم "
ای کاش اینا دیر تر رسیده بودن میتونستم حرف های بیشتری بهش بزنم. کاش احمدرضا صدای اعتراف مادرش رو می شنید.
رو به علیرضا گفتم:
_از کجا فهمیدید من اینجام.
به روبرو خیره بود و قصد جواب دادن بهم رو نداشت.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕