#پارت319
💕اوج نفرت💕
سینی چایی رو برداشتم و بیرون رفتن کنارش نشستم. چایی رو برداشت بدون در نظر گرفتن داغیش کمی ازش خورد مشغول خوردن شدم که گفت:
_ای خدا بزنه دوباره برگردم شیراز تو همون دانشگاه با این افشار کلاس بردارم. سادیسم رو حالیش کنم
چشم هام گرد شد.
_تو از کی اومدی خونه?
_از همونجایی که خاطره برگه امتحانیت رو میگفت
_ گوش ایستادی?
_من گوش نایستادم صدای گوشیت رو چرا گذاشتی رو بلندگو
_تقصیر شیر اب خونته که یهو اب پاشید رو گوشیم. تازه الان باید خسارت گوشیم رو هم بدی
بلند خندید
_چشم. ولی اون گوشی بدرد نخور سلیقه ی کی هست?
_گوشی خودم رو شکستم. این مال میترا جونه
سوالی نگام کرد
_همون روز که دیگه نیومدی دانشگاه ناراحت شدم پرتش کردم.
ابروهاش بالا رفت خم شد چاییم رو برداشت.
_برو براخودت چایی بیار
لبخند پر از محبتی زدم و لیوان خالیش رو برداشتم. و سمت اشپزخونه رفتم دوست داشتم کمی سر به سرش بزارم تن صدام رو کنی بالا بردم
_راستی حالا واقعا سادیسم داری?
_حالا بهت میگم سادیسم یعنی چی صبر کن.
خندم گرفت و ته دلم خالی شد
لیوان چایی رو برداشتم و دوباره روبروش نشستم از بالای چشم نگاهم کرد.
_جدا از شوخی واقعا میخواستی برگم رو پاره کنی?
_نه
_پس چرا اونجوری گفتی?
_دلم نمیخواست معنی نگاه هام رو که دست خودم نبود میفهمیدی...
صدای تلفن همراهش باعث شد تا حرفش نصفه بمونه از جیبش بیرون اورد و به صفحش نگاه کرد
_اردشیر خانه
انگشتش رو روی صفحه کشید و کناروشش گذاشت
_الو سلام
نیم نگاهی به من کرد و ایستاد و سمت حیاط رفت
_بله. ولی متوجه نشدیم...
با بستن در اتاق دیگه صداش رو نشنیدم.
سراغ گوشیم رفتم و ادرسی که پروانه برام فرستاده بود رو خوندم.
روسریم رو روی سرم مرتب کردم وارد حیاط شدم
علیرضا هنوز در حال صحبت با عمواقا بود. متعجب نگاهم کرد
کفشم رو پوشیدم.و سمت در حیاط رفتم
_کجا?
_خونه ی عفت خانم. میبریم?
_مگه ادرس داری?
_اره پیدا کردم میبریم یا برم?
به عمو اقا که هنوز مخاطب پشت خط بود گفت:
_خودتون میشنوید. من حریفش نمیشم. بیشتر هم تمایل دارم کنارش باشم.
_نه منظورم اینه که اون کاری رو میکنم که خودش میخواد.
_یه لحظه گوشی
جلو اومد و گوشی رو سمتم گرفت کمی به گوشی خیره موندم و در نهایت گرفتم کنار گوشم گذاشتم.
_سلام
_سلام. این کارها چیه کردی?
_چی کار کردم?
_کی به تو اجازه داد تنهایی بلند شی بری اونجا?
_من نیاز به اجازه ی کسی...
با صدای دادش نتونستم ادامه بدم ناخواسته چشم هام رو بستم
_ این نوع ادبیات رو از کی یاد گرفتی.
چند لحظه سکوت کرد وبا صدای اروم تری گفت:
_ فرودگاهم. دارم میام تهران تا اومدنم هیچ کاری نمیکنی. فهمیدی?
_بله.
_خداحافظ.
گوشی رو حرصی قطع کردم و به علیرضا خیره شدم.
_من میخوام برم خونه عفت خانم میبریم یا اژانس بگیرم.
_مگه الان قول ندادی تا اومدن اردشیر خان کاری نکنی?
تاکیدی گفتم:
_کنارمی یا مقابلم?
دلخور گفت:
_صبر کن برم سوییچ بیارم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕