eitaa logo
زینبی ها
3.9هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 آخرین امتحان ترمم رو دادم و به خونه برگشتم لباسهام رو عوض کردم سه روزی میشه که با علیرضا تنها تو این خونه زندگی می کنم. احساس خوشبخت‌ترین ادم رو دارم قرمه سبزی که صبح گذاشته بودم بوش تمام فضای خونه رو گرفته بود. لباس‌هام رو عوض کردم و منتظر ورود علیرضا شدم خیلی دوستش داشتم دلم می خواست براش سنگ تموم بزارم سالاد شیرازی کنارش درست کردن دوغ محلی که خریده بودم توی پارچ ریختم.و سر میز و فقط منتظر بودم بیاد تا غذاها رو توی دیس بکشم . صدای پیچیدن کلید توی در خبر از ورود برادرم میداد. سمت در رفتم علیرضا کیفی دستش بود و کتش رو روی کیفش انداخته بود _ سلام چه بویی راه انداختی. جلو رفتم و کتش رو ازش گرفتم صدای تلفن همراهش بلند شد به کتش اشاره کرد _گوشیم رو بده گوشی رو از جیب کتش بیرون اوردم و سمتش گرفتم کفشش رو تو جاکفشی گذاشت گوشی رو گرفت لبخندی زد انگشتش رو روی صفحه کشید و کنار گوشش گذاشت _سلام عزیزم یکم ترسیدم این کیه که علیرضا عزیزم خطابش میکنه وابستگیم بهش بقدری زیاد شده که عزیزم خطاب کردن مخاطبش باعث حسادتم شد شاید هم ترس از دست دانش باعث این همه اضطرابم شده _نه فدات بشم کار دارم به جان خودت پر محبت نگاهم کرد _اره الان پیشمه _چرا که نه یه لحظه گوشی گوشی رو سمتم گرفت _مادربزرگمه، میخواد باهات حرف بزنه نیم نگاهی به گوشی انداختم و اهسته گفتم: _معذبم دستش رو روی گوشی گذاشت تا صدا اون ور نره _مادربزرگم پدریمه. خاله ی مامان خیلی دوستت داره. _اخه سختمه گوشی رو کنار گوشم گذاشت و کمی اخم کرد به اجبار گوشی رو گرفتم و بی میل گفتم _الو _سلام نیم نگاهی به علیرضا که خیره نگاهم میکرد انداختم و لب زدم _سلام _خوبی ارام جان? 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕 لب پایینم رو به دندون گرفتم انگار متوجه معذب بودنم شد _من خیلی دوست دارم تو رو ببینم مخصوصا که علی رضا میگه تو شبیه آرزویی. با علیرضا بیا اینجا نفس سنگینی کشیدم _چشم _خیلی ممنونم عزیزم گوشی رو میدی علیرضا _بله. از من خداحافظ گوشی رو سمت علیرضا که دلخور به خاطر سرد صحبت کردنم نگاهم میکرد گرفتم. گرفت و کنار گوشش گذاشت _جانم عزیزم _نه قربونت برم. _چشم حتما _خداحافظ تماس رو قطع کرد _چرا انقدر سرد برخورد کردی _چرا زنگ زده ابروش بالا رفت _یعنی چی? _میخواد که تو برگردی? متوجه حالم شد نفس سنگینی کشید و به دیوار تکیه داد _اره . ولی بهش گفتم که برنمیگردم. گفتم فقط میرم بهش سر میزنم اونم قراره تو رو هم با خودم ببرم. سرم رو پایین انداختم _فکر کردم میخواد بگه برگردی ناراحت بودم سرش رو تکون داد به اشپزخونه نگاه کرد _خیلی گرسنمه امادس? لبخند کمرنگی زدم _امادس ولی صبر کن یه بشقاب غذا ببرم برای میترا بعد بیام بخوریم. جدی نگاهم کرد _اونا خودشون غذا دارن نمیخواد بری بالا سمت اشپزخونه رفتم _میدونم غذا دارن اخه وضعیت میترا جون خاصه _این خاص چیه هی تو اردشیر خان میگید لبخند دندون نمایی زدم _خاص یعنی بارداره نی نی دار... یادم رفت که قول داده بودم تا به علیرضا نگم لبم رو به دندون گرفتم و درمونده لب زدم _وای قرار بود به تو نگم خیلی منطقی نگاهم کرد _چرا نگی? ان شالله مبارک باشه _اخه سنشون بالاست برای اون گفت دوست نداره کسی بفهمه _این چه حرفیه. خدا هر وقت دوست داشته باشه به هر کسی دلش بخواد بچه میده. _من نمیدونم دیگه خودش اونجوری گفت. حالا ببرم یه بشقاب بالا سمتم چرخید _گوش کن نگار تو هیچ وقت تنهایی و بدون اطلاع من بالا نمیری. باشه اصلا انتظار این نوع از سختگیری رو از علیرضا نداشتم با لب های اویزون گفتم _چرا ? _تو با اردشیر خان چه نسبتی داری _خب برادرزادشم _اون بالا خونه ی کیه _عمو اقا _عمو اقا چند تا برادرزاده ی دیگم داره? _به غیر من دو تا... متوجه منظورش شدم. نگران لب زدم _اینجاست? سمت یخچال رفت _دیشب که بود انگار تمام وجودم تو یک لحظه پایین ریخت فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕