#پارت376
💕اوج نفرت💕
کنارش نشستم ازم خواست تا گوشم رو کنار لبهاش ببرم. کاری رو که خواست انجام دادم. دستش رو پشت سرم گذاشت
_قراره عروس بشی?
سرم رو پایین انداختم نمی دونم از این حرف باید خوشحال باشم یا ناراحت.
توی چشم هاش نگاه کردم از نگاهم فهمید که خوشحال نیستم دوباره کنار گوشم گفت
_اردشیر که رفت کامل برام تعریف کن
_چشم
دو ساعتی اونجا بودم اما عمو اقا یک لحظه هم بعد از رفتن ناهید تنهامون نذاشت در نهایت با تماس علیرضا پایین رفتم.
چند روز پشت سر هم گذشت و علیرضا تو رفت و امد تهران برای ویزای من بود. کارهای پاسپورتم رو هم انجام دادیم و منتظر اومدنش بودیم.
جلوی آینه نشستم. به سفارش میترا دستی به صورتم کشیدم لباس کرم رنگی که باز هم به سلیقه ی خودش برام خریده بود حسابی بهم میاومد رو پوشیدم.
روسری سری کرمی با گلهای قهوه ای بزرگی که روی تخت بود رو برداشتم روی سرم مرتب بستم.
خوشبختانه این بار برای جلسه دوم خاستگاری، علیرضا از اول که تماس گرفتن به عمو اقا گفته.
از اتاق بیرون رفتم و کنار میترا و عمو آقا روی مبل نشستم.
علیرضا نگران بود و مدام از آشپزخانه و اتاق می رفت. این نگرانش رو درک می کردم. نگران رفتار عمو آقا با مهمون هاش بود
میترا شرایط جسمی خوبی نداشت اما با ذوق و شوق قصد شرکت توی مراسم خواستگاری رسمی من رو داشت.
حال خودم رو نمی فهمم ناراحت بودم یا خوشحال، بی اهمیت یا بی تفاوت
عمو آقا ناراحت بود اما تلاش داشت خودش رو خوشحال نشون بده. علیرضا با شنیدن صدای تلفن خونه فوری سمت تلفن رفت گوشی رو برداشت بعد از مکالمه کوتاه، احتمالا با مهدی پسر مش رحمت، اعلام کرد که مهمون ها رسیدن.
عموآقا از من خواست تا به آشپز خونه برم.کمی سخت بود که پایبند به سنت ها باشم اما حرفش رو.گوش کردم استکان ها رو توی سینی چیدم و کنار کتری روی گاز گذاشتم. دلم نمیخواد عمو اقا حتی ذرهای از من ناراحت بشه.
روی صندلی نشستم که صدای در خونه بلند شد کمی استرس بهم وارد اما خودم رو کنترل کردم در باز شد و صدای احوالپرسی توی خونه پخش شد. مهمون ها متوجه حضور من تو آشپزخونه نشدن.
زن و مرد مسنی که خیلی سرحال بودن وارد خونه شدن و بلافاصله پشت سرشون استاد عباسی، امین و دختری که فکر میکنم خواهرشونه داخل اومد.
دسته گل و شیرینی که دسته امین بود که واقعا زیبا و چشمگیر بود رو روی اپن گذاشت. متوجه حضور من شد. لبخند پهنی زد و با سر بهم سلام کرد. لبخندش رو با لبخند کمرنگی پاسخ دادم و جوابش رو لب زدم سلام
بعد از سلام و احوال پرسی گرم و صمیمی روی مبل نشستن میترا اشاره کرد تا بیرون برم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕