eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
به عمو آقا نگاه کردم. با سر رفتنم رو تایید کرد. ایستادم، با امین که همزمان با من ایستاده بود چشم تو چشم شدم نگاهم رو پایین انداختم سمت اتاق رفتم. این بار هم بدون تعارف وارد شدم امین در اتاق رو نیمه باز گذاشت رو به من با لحنی پر از شوخی گفت: _ من بازم رو صندلی بشینم? نگاهم رو به زمین دادم و لبخند کمرنگی چاشنی صورتم کردم. _ هر جا راحتی بشینید سمت صندلی رفت و روش نشست با خوشحالی گفت: _ اینجا راحتم. یعنی اونجایی که شما بگید من راحتم. از همین ابتدا بنا رو به شوخی و خنده گذاشته. سمت تخت رفتم و روش نشستم هر دو سکوت کردیم من منتظر بودم امین شروع کنه گویا امین هم منتظر شروع من بود. بالاخره لب باز کرد و گفت: _ فکر کنم این بار نوبت شما باشه نفس عمیقی کشیدم نگاه کوتاهی بهش انداختم _چی باید بگم _خیلی کنجکاوم در رابطه با زندگیتون بدونم اما چون سری پیش گفت فعلاً دوست ندارید در رابطه باهاش صحبت کنید بهتون احترام می‌گذارم و نمیپرسم. چقدر خوب که درک میکنه من هنوز تصمیمی برای ازدواج قطعی باهاش رو ندارم. تا روزی که به این نتیجه نرسم نمیتونم حرف از گذشته بزنم. ادامه داد: _ خوب از شرایطتون بگید دوباره نیم نگاهی بهش انداختم _ ببینید آقا امین من نمیخوام ناراحتتون کنم ولی از همین الان بهتون بگم؛ حرفی که این سری هم گفتم، چون خیلی برام مهمه که بدونید دوباره تاکید می‌کنم. من به خاطر یکسری مسائل الان آمادگی ازدواج رو ندارم اما دارم سعی می کنم بهش فکر کنم به خاطر همین اجازه دادم تا اینجا بیاید. چون دارم بهتون فکر می کنم. خواهش می کنم تمام تلاشتون رو بکنید لااقل تا زمانی که من بتونم با خپدم کنار بیام. دلبستگی بین من و شما به وجود نیاد. از حرفم جا خود. لحن صحبت کردنش رو کمی رسمی کرد _ درکتون می کنم. البته یکم بهم بر خورد ولی درکل خوشحالم که انقدر صادقانه احساستون رو بیان کردید. _ دلم نمیخواد خدایی ناکرده من روزی باعث ناراحتیتون بشم. الان با این حرف‌هایی که زدم فکر کنم دیگه لازم نباشه از شرایط من بدونید. _نه دوست دارم بدونم. شاید به نتیجه رسید که به ازدواج با من فکر کنید تا آن موقع لااقل من تصمیمم قطعی شده باشه. نفس سنگین کشیدن سماجتش اصلاً آزاردهنده نبود. بالاخره امروز با رضایت من خانوادش رو رسمی برای خواستگاری آورده. _ باشه میگم ولی این شرایط کلی هست و همیشه برام مهمه ربطی به خواستگاری نداره. _ بله می فهمم _من به تازگی برادرم رو پیدا کردم گذشته تلخی هم داشتم به همین خاطر به برادرم تو همین مدت کوتاه خیلی وابسته شدم. من جایی زندگی می کنم که برادرم باشه. طوری که انگار مخالف حرفم بود ابروهاش رو بالا داد و متعجب گفت _ تا اونجایی که میدونم ایشون بزرگ شده آلمان هستند. اگر بخوان برگردن چطور ? بالاخره با ازدواج یک سری تعهدهایی توی زندگی هست شاید نشه که همیشه کنار هم باشید. _ برادرم به من قول داده که ایران زندگی کنه قصد رفتن نداره _ ولی من از امید شنیدم که قراره به زودی برگردن _ دائمی نیست حال مادربزرگشون خوب نیست قراره بریم ایشون رو ببینیم. _ ناراحت پرسید شما هم قرار برید. _ بله ولی گفتم که دائمی نیست. روی صندلی جا به جا شد و اخمی وسط پیشونیش ظاهر شد. _ به من نگفته بودند که شما هم قراره برید .راستش من اصلا موافق این شرطتون نیستم. شاید در آینده به نتیجه بهتری برسیم. چرا هر کسی به مب میرسه فوری میخواد اختیارم رو دستش بگیره نباید اجازه بدم در آینده هم زندگی مثل گذشته باشه. _مطمئن باشید از زمانی که به شما ربطی داشته باشه بهتون اطلاع میدم. من از تحت کنترل بودن خوشم نمیاد .ازشرطی هم که گذاشتم کوتاه نمیام. از لحنم جا خورد و فوری گفت: _ نه اصلا منظورم این نبود. اگر این برداشت رو از حرف هام کردید ازتون واقعا معذرت می خوام. من امروز خیلی شوکه شدم شما خیلی رک حرف می‌زنید. فکر می کردم که تا قبل از رفتن برادرتون به نتیجه برسیم . منظورم از اینکه به من نگفته بودن همین بود، وگرنه من اصلا قصد جسارت بهتون رو ندارم. از نظر من زن توی جامعه باید آزادی‌های خاص خودش را داشته باشد و اگر بحث اعتماد برقرار باشه نیازی نیست که رفت و آمدهای زن تحت کنترل بشه. اگر با من ازدواج کنید من شرایطی رو فراهم می کنم که خونمون نزدیک خونه برادرتون باشه. عقب‌نشینی جالبی بود لبخند کمرنگی روی لبهام ظاهر شد خیلی ممنون زیر لب گفتم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕