#پارت381
قبل از اومدن مهمون ها داد به علیرضا
نگاهی به قیافه درموندم انداخت
_ خوشحال نشدی
_نمیدونم چرا میترسم
_ از چی ?
_میترسم برم دیگه برنگردم
خندید و دستم رو گرفت
_چرا قراره برنگردی
نگاهم رو به علیرضا که اصلاً متوجه من نبود دادم.
_نمیدونم
_ به دلت بد راه نده اگر از برادرتم مطمئن نیستی اردشیر ازش قول گرفته که اگر خودش هم قصد برگشتن نداشت توروبرگردونه.
نگران پرسیدم
_ مگه قراره برنگرده!
_شاید به خاطر مادربزرگش مجبور بمونه.
نگران به چشم هاش نگاه کردم.
_ خدا کنه مادربزرگش زود خوب بشه.
آرامشم رو از دست دادم . دوباره ذهنم درگیر شد. عمو اقا بعد از کلی صحبت کردن و نصیحت کردن در رابطه با آینده و ازدواج، همراه با میترا به خونشون برگشت.
علیرضا کنارم نشست. متوجه نگرانیم شد.
_ چرا ناراحتی امین حرفی بهت زده?
نفسم رو با صدای آه بیرون دادم.
_نه اون بنده خدا فقط شنید.
_چی بهش گفتی که اخمش تو هم بود.
بی اهمیت گفتم
_ول کنم مهم نیست.
معنیدار نگاهم کرد
_چرا مهم نیست
نگاهم رو به پایین دادم بحث در عوض کردم
_ پاسپورتم اومده ?
اومده. اما مثل اینکه از اومدنش خوشحال نیستی.
_خوشحالم. فقط فکر نمی کردم به این زودی قرار باشه بریم.
نفسش رو با صدای آه بیرون داد
_ میدونم دوست نداری بیای. ولی حال مادربزرگم خوب نیست. نمیتونم هم تنهات بذارم. از طرفی هم میترسم دیر برسم یک عمر عذاب وجدان رهام نکنه.
نگاهم کرد
_ اما اگر جوابت به امین مثبت باشه میشه که بمونی
نفسم رو سنگین بیرون دادم
_ نه، هات میام .باید یکم فکر کنم به خودش هم گفتم. بعد از سفر بهش جواب میدم.
لبخند رضایت بخشی زد
_نگار یه سوال ، می دونستی صیغه محرمیتون ثبت نشده بوده?
_ یعنی چی
_یعنی اون موقع که میخواسته محرمیتتون رو بخونه،
چون سنت قانونی نبوده. محضردار از لحاظ قانونی نمیتونسته بدون اجازه محرمیت رو بخونه
گویا بهش پول داده و راضیش کرده.
یاد حمایت تمام و کمال احمدرضا روزی که مادرش، برام خواستگار اورده بود، افتادم.
اونروز احمدرضا بهترین کار رو انجام داد. شاید اگر محرمش نمیشدم. شکوه نقشه دیگه ای برای آیندم میکشید.
_ احمدرضا اون روزها توی فشار بود.بهش حق می دهد اگر کاری کرده باشه.
ابرو هاش بالا رفت و کمی عصبی گفت
_ اون وقت تا کی قراره اینجوری بهش حق بدی?
بی اهمیت گفتم
_ این آخرین بار بود
_مطمئنی?
_قول میدم
نفس سنگینی کشید و ایستاد .
اگر می خواهی از کسی خداحافظی کنی بکن. یا می خوای خرید کنی زودتر انجام بده. ده روز دیگه میریم.
سمت اتاقش رفت. رفتن از ایران کار سختیه ولی الان تنها کاری که می تونم انجام بدم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕