eitaa logo
زینبی ها
4.3هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.7هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 به علیرضا که با لباس مشکی روی مبل خونه ی مادربزرگش نشسته بود نگاه کردم. آرنجش رو روی زانوهاش و انگشت هاش رو بین موهاش فرو کرده بود. با اینکه ازخاکسپاری یک هفته می گذشت ولی هنوز مثل اول ناراحته و اشک میریزه. خدا رو شکر می‌کنم که شش ماه پیش با اومدنش مخالفت نکردم و تونست ماه های آخر عمرش کنارش باشه. پیرزن خونگرم و مهربونی بود. میتونم به جرات بگم تو به آرامش رسیدنم خیلی موثر بود. روزهای اول حال روحی مناسبی نداشتم به درخواست علیرضا من هم مادربزرگش رو عزیز صدا میکردم. بار اول که همدیگر رو دیدیم فقط گریه کرد بعد ها گفت _ دلش برای مادرم تنگ شده بود و از خدا خواسته تا فقط یک بار دیگه بتونه ببینش بل دیدن من به آرزوش رسیده بود. اول نمی تونستم باهاش گرم بگیرم اما محبتاش رنگ واقعیت داشت و کم کم بهش وابسته شدم. کنار علیرضا نشستم. سر بلند کرد و با لبخند نگاهم کرد. _خیلی مهربون بود. حق داری انقدر دلتنگش باشی. نفسش رو با صدای آه برون داد.اشک توی چشم هاش حلقه بست _به خاطر پیدا کردنت تنهاش گذاشتم _متاسفم عزیزم تو چرا متاسفی? روزگار اینطوری خواست. بهونه ب آلمان موندنمون تموم شده بود. واقعاً بیقرار عمو آقا بودم _ میگم ... یکم نگاهش کردم و سرم رو پایین انداختم. _کی بر می گردیم? نفس سنگین کشید و ایستاد _به زودی بسمت اتاق مادربزرگش رفت. _یعنی به عمو اقا بگم? همانطور که سمت اتاق میرفت سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد.خ هیچ وقت تو این شش ماه به عمو اقا نگفتم که اون روز احمد رضا رو دیدم در واقع به هیچکس نگفتم. خودم هم فراموش کردم. اما درگیری ذهنی که برام درست کرد باعث شد تا نتونم به امین هم فکر کنم. این دوری واقعا برام لازم و باعث شد تا ته مونده عشق و باقیمانده علاقم‌به احمدرضا هم از بین بره. گوشی خونه رو برداشتم و شماره عمو آقا رو گرفتم. بعد از چند لحظه صداش توی گوشی پیچید. _ سلام نگار جان گریه احمدرضا پسر شش ماهه عمو آقا رو حسابی دوست داشتم. ذوق زده گفتم: _ سلام. ای جانم چرا گریه میکنه? از وقتی به دنیا اومده اخلاق عمو اقا حسابی عوض شده. ولی همیشه خسته ست. _میترا رفته دستشویی مادرش رو می خواد. علیرضا بهتر شده? _آروم شده ولی همچنان بی قراره. _کی بر میگردید? شنیدن صدای عمو اقا بین صدای جیغ و گریه بچه واقعا سخته _ زنگ زدم همینو بگم قراره برگردیم. صدای میترا باعث شد تا صدای گریه به ناله های پی در پی تبدیل بشه. _ای جان مامانم،چی شده? صدای گریه کاملا قطع شد. عمو آقا گفت _حرف اخرت رو نشنیدم نگار جان یه بار دیگه بگو میترا بچه‌ رو از بغلش گرفته بود. _ گفتم زنگ زدم بگم قراره برگردیم. _بلیط گرفتید ? _نه هنوز فقط گفت که به زودی برمیگردیم. _خیلی دلتنگم دعا میکنم زودتر برگردی _ چه خبر عمو اقا مکثی کرد و با تردید پرسید _از کجا? این مکث و این سوال یعنی خبری از تهران داره _از میترا جون نفس سنگینی کشید _خوبه در گیر بچس فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕