eitaa logo
زینبی ها
4.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.7هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
به محض ورود مون در واحد طبقه اول بالای پله ها باز شده. پیر مردی با چهره مهربون تو چهارچوبش ایستاد. با علیرضا پله‌ها بالا رفتیم و بعد از سلام و احوال پرسی وارد خونه شدیم. به تعارف مادرش روی مبل نشسته دو تا خانم و آقا کنار هم روبرومون نشستن. از شباهت چهره مرد ها مشخص بود که برادر های ناهید هستن و جای هیچ شکی نبود که اون دوتا خانم هم همسرانشون بودن. خبری از ناهید نبود همه به علیرضا نگاه می‌کردن. علیرضا هم با لبخند پر از آرامشی نگاهش رو به میز داده بود. رو به مادر ناهید گفتم: _ ناهید جان نمیان? مادرش با لبخندگفت: _ میاد حالا پدر ناهید رو به علیرضا گفت _علی آقا شما چند سالتونه? علیرضا کمی جابه‌جا شد _ببخشید من اسم شما رو نمیدونم. _ من ابراهیم هستم. _ببخشید آقا ابراهیم قبل از هر چیزی یه توضیح کوچیک بهتون بدم. من پدر و مادرم در قید حیات نیستن. مادر بزرگم هم به تازگی فوت کردن. از دار دنیا همین یک خواهر رو دارم. ببخشید که تنها اومدیم. _ این حرفا چیه شما خودتون بزرگتری _ این لطف و بزرگواری شما می رسونه. من ۳۴ سالمه _ البته میترا خانوم یه اطلاعاتی از شما در اختیار ما گذاشتن. ولی چند تا سوال دارم که باید خودتون جواب بدید. _ خواهش می کنم در خدمتم _اول اینکه شما چرا خارج از ایران زندگی می کردید? _ من خودم عاشق ایران هستم از زمانی هم که اومدم ایران قصد برگشتن نداشتم. پدر و مادرم از وقتی من خیلی کوچک بودم به خاطر خانواده پدرم اونجا زندگی می‌کردن من بزرگ شده اونجام. _پس گفتید قصد برگشتن ندارید? _ نه بهانه سر زدنم هم مادر بزرگم بود که به رحمت خدا رفت. آقا ابراهیم نفس راحتی کشید و خدا بیامرزی زیر لب گفت سرش رو به نشانه تایید برای همسرش تکون داد . اون هم با لبخند گفت _ ناهید جان مامان بیا چند لحظه بعد ناهید با چادر سفیدی که حسابی زیباش کرده بود بیرون اومد. لبخندی گوشه لب های علیرضا به خاطر حجاب ناهید نشست. ناهید سلام آرومی گفت و کنار مادرش نشست. صحبت بین علیرضا آقا ابراهیم طولانی شد. از صحبت‌های آقای ابراهیم معلوم بود که حسابی نسبت به ازدواج دخترش سختگیره. علیرضا هم با اعتماد به نفس بالا به تمام سوال ها با حوصله جواب داد و بالاخره اجازه داد تا با هم تنهایی به اتاق برن و صحبت کنن. زن برادرهای ناهید کلامی با من حرف نزدن و تنها ه صحبتم مادر ناهید بود. در نهایت بعد از حدود چهل دقیقه هر دو در حالی که لبخند روی لب هاشون بود از اتاق بیرون اومدن. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕