#پارت405
💕اوج نفرت💕
در رو باز کرد و بدون این که نگاهم کنه نشست. ماشین رو روشن کرد و راه افتاد
صدای عفت خانم دوباره توی سرم پیچید
"مادرم بهم از پشت خنجر زد"
چشم هام رو بستم به شیشه تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم.
تمام رفتارهای احمدرضا یکی یکی جلوی نظرم اومد. خوب و بد.
چشم باز کردم و سرم رو تکون دادم. نباید اجازه بدم دوباره فکرم به سمتش بره.
آب دهنم رو قورت دادم و لبخند زدم
_ فرداشب ساعت چند میان?
نیم نگاهی کرد و دوباره به روبرو خیره شد
_ نمیدونم
_ با خانواده میان یا تنهایی
نگاهی از آینده به عقب انداخت نفسش رو سنگین بیرون داد
_با امید میاد
_ علیرضا من باید چیکار میکردم?
_ در چه مورد
_در موردی که الان با من قهری
_ باهات قهر نیستم
_ اگه نیستی پس چرا بهم محل نمیدی
_ازت دلخورم
_چرا? باید چی کار می کردم? به من میگه بیا باهات حرف بزنم بگم نمیام ?
ماشین رو گوشه خیابون پارک کرد چرخید سمتم.
_ آره باید بگی خانم محترم شما زندگی پدر و مادرم رپ نابود کردی
چرا همش میای سراغ من.که از عذاب وجدانت کم کنی!
مطمئن گفت:
من میتونم چرا بهش اجازه میدی بیاد؛ دنبال یک خبر از تهرانی؛ دنبال یک روزنه امیدی؛ دنبال اینی که یه میانبر پیدا کنی شیراز رو دور بزنی بری تهران .
ناخواسته اشک روی گونه ریخت
تو چشماش ذل زدم
_اینطور نیست
_ هست نگار، هست که دست و دلت مداوم دارهمیرزه، هست که به امین جواب سربالا میدی.
حرصم گرفت تند گفتم
_ چیه مزاحمتم، دلت میخوا زودتر ردم کنی به زندگی عقب افتادت برسی.
نفسش رو سنگین بیرون داد
_خیلی بی انصافی نگار?
_شنیدن حرف بی انصافانه سخته? پس چرا در مورد من بی انصافی می کنی? من کجا دست و دلم میلرزه? کجا دنبال خبر تهرانم?
_ تمام ذهنم رو درگیر خودت کردی?
دستم سمت دستگیره در رفت و بازش کردم
_اصلا من میرم.میرم تا دیگه درگیر من نباشی و راحت بتونی به خودت فکر کنی.
پام رو از ماشین بیرون نگذاشته بودم که با صدای فریادش سرجام میخکوب شدم.
_ بشین سر جات
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕