#پارت419
💕اوج نفرت💕
روز بعد توی خونه تنها نشسته بودم که صدای در بلند شد.
آروم طرف در رفتم و از،چشمی بیرون رو نگاه کردم. با دیدن میترا و احمدرضا ی کوچولو که توی بغلش بود نفس راحت کشیدم در رو باز کردم. سلامی کرد و.وارد شد
احمد رضا رو توی بغلم گذاشت و سمت مبل رفت و نشست
_دی شب تا صبح بیدار بودم.
روبروش نشستم به احمدرضا که نشاط نگاهم میکرد لبخند زدم.
تنها چیزی که توی این روزها باعث خوشحالیم می شد بعد از جواب مثبت ناهید. حضور این کوچولوی دوست داشتنیه.
آروم میخندید و دست و پا میزد. گریه نمی کرد به خاطر همین روی مبل گذاشتم و بالشتک مبل روجلوش گذاشتم تا نیافته.
دلم.میخواد از مهمونش بپرسم اما اصلاً دوست ندارم بفهمن که حواسم بالاست.
میترا گفت
_ خسته شدم از صبح تا شب فقط تو خونم . حوصلم سر میره تنهایی.
_ عمو آقا نیست?
_ رفته دفترش . میخواستم بگم.تو بیای بالا که یهدم افتاد علیرضا دوست نداره .حقم داره بهش حق میدم. اما خیلی تنهام. دیگه اومدم پایین.
_ کار خوبی کردید
نگاهی به احمدرضا انداختم
با صدای میترا سرچرخوندم و نگاهش کردم
_بهتر شدی
_بهترم
_ داری خودت رو مریض می کنی میدونی علت این گریه های بی دلیل چیه?
سرم رو پایین انداختم باید بهش بگم هرچند که میدونم فهمیده.
_گریه های من بی دلیل نیست.اما دوست ندارم بهتون بگم.
_ اطرافیان که دلیل گریه هات رو نمیدونن نگرانت میشن.
امین تو اتاق چیزی بهت گفته?
_نه
_نگار به یکی بگو بزار کمکت کنه.
یعنی نمیدونن یا شک نکردن شاید هم دنبال اینه که حرفی تو دهنم بزاره
به آشپزخونه نگاه کردم
_چایی میخورید?
فهمید که میخوام بحث رو عوض کنم.
_آره یه کم رنگش و برام بریز.
سمت آشپزخونه رفتم با صدای بلند گفت
_راستی ناهید دیروز زنگ زده بود که من از طرفش از تو خواهی کنم.
نگران برگشتم و دستم رو روی اپن گذاشتم
_ چرا عذرخواهی.
_ گفت بابت رفتار زن داداش هاش از تو عذرخواهی کنم .گفت گویا برادرهای حساسی داره و همسراشون هرچی میگن بعدش باعث اختلاف خانوادشون میشه با هم تصمیم گرفتند که تو مراسم صحبت نکن.
نفس راحتی کشیدم
_اره اصلا با من حرف نزدن. اما انقدر به خاطر علیرضا خوشحال بودم که کم محلیشون ناراحتم نکرد ولی مادر خونگرمی دارن
_ناهید گفت که زن برادر هاش رو درک کرده و.ازشون.ناراحت نیست از تو نگران بود.
چرخیدم سمت سینک ظرفشویی. دوتا لیوان رو توی سینی گذاشتم و با صدای نسبتا بلندی گفتم
_ دیروز زنگ زدم خونشون جواب مثبت دادن.
_ گفت بهم . فقط لطفاً به برادرت بگو یکم نرم تر باشه تا بتونه بیچاره حرفش رو بزنه.
_ شما اگه علیرضا رو توی دانشگاه ببینید اصلا باورتون نمیشه این علیرضاست. من نمیدونم چطور با ناهید صحبت کرده اما اگر با رفتار دانشگاه باشه کاملاً به ناهید حق میدم که نتونسته باشه باهاش حرف بزنه.
نشستم و سینی رو جلوش گذاشتم
دیشب به اردشیر گفتم کاش به پسر مش رحمت همون دو سال ویش یه جوری میگفتی نه که بره
گفت از اول بهش گفته بوده ولی اون خودش اصرار داشته. اردشیر میگه لقمه بزرگتر از دهانش برداشته بوده. بر این اعتقاد که کبوترباکبوتربازباباز .
نفس سنگینی کشیدم ادانه داد
_عیب نداره هرچی که باشه خیره
لیوان چاییش رو برداشت . کاش لا اقل میتونستم حالش رو بپرسم. احتمالا خوبه که عمواقا الان دفترشه. به سقف نگاه کردم یعنی الان بالاست شاید با عمواقا رفته.
خدایا یکی رو سر راهم بزار بهش بگم
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕