#پارت420
💕اوج نفرت💕
_جوابت به امین، خواستگارت چی شد?
خودم رو بی اهمیت نشون دادم
_ نمی دونم منتظر زنگشونم جواب بگیرن
معنی دار نگاهم کرد
_ چیزی بهش نگفتی که بره پشت سرش رو هم نگاه نکنه.
_ نه.فقط همه حرفام رو زدم. از گذشته گفتم.
_ گفت باید فکرامو بکنم و بهتون جواب بدم.
_ به نظرت جوابش چیه
_ نمیدونم اما تا جایی که احساس می کنم مثبت نبود.
نگاهی به احمدرضا کی چشم هاش رو میماله کرد
_این بچه خوابش میاد بلند شم برم بالا.
ایستاد و بغلش کرد
بهم نگاه کرد
_سعی کن چند روزی بالا نیای
با این حرفش دلم پایین ریخت. میترا میخواد غیر مستقیم بهم بگه. خودم رو نباختم
_باشه
خیره نگاهم کرد
ای کاش یکم کنجکاوی میکردم قبل از گفتن باشه. اینطوری قطعا فهمید که من از حضور احمدرضا مطلعم.
بعد از خداحافظی از خونه بیرون رفت.
دوباره تو خودم کز کردم. نفسم رو با صدای آه بیرون دادم. قلبش چرا درد میکنه.
کاش بهش مهلت می دادم تا بیشتر حرف بزنه.
حرف زدن چه فایده ای داره وقتی نمیتونم باهاش ازدواج کنم.
اگه یکی بود براش میگفتم کمی از بغضم کم میشد.
سرم رو روی پام گذاشتم . پروانه سنگ صبور خوبی بود . تنها کسی که همیشه حرف هام رو شنید و قضاوتم نکرد. شاید الانم تمایل به شنیدن حرف هام داشته باشه.
گوشی تلفن همراهم رو از روی میز برداشتم و شمارش رو گرفتم.
هر چی بوق خورد جواب نداد.
نا امید گوشی رو روی مبل، کنار پام گذاشتم.
حتما توان دیگه نمیتونه سنگ صبور باشه. نباید ناراحت بشم.
باید تلاش کنم فکرم رو به سمت دیگه ای منحرف کنم.
ولی فایده ای نداره و تمام احساسم، نگاهم و فکرم شده چهره و صدای احمدرضا. مدام توی سرم میپیچه
"تو مال منی نگار"
"از همین الان که آرام شدی ازت خاستگاری میکنم"
" دارو نمخوردم که زندگی کنم "
"پنج ساله که قلبم درد میکنه"
اشک روی گونم پایین ریخت.
کلش میتونستم دوباره برم دانشگاه اونجوری کلی سرگرم بودم. الان باید صبر کنم تا ترم جدید شروع شه.
صدای تلفن همراهم بلند شد گوشی را برداشتم و با دیدن است پروانه لبخند بی جونی روی لبهام نشست.
گوشی را کنار گوشم گذاشتم.
_سلام
پروانه مثل همیشه شاد و سرحال جواب داد.
_سلام عزیزدلم حالت چطوره.
پر بغض لب زدم
_خوب نیستم.
صداش ناراحت شد
_گریه کردی?
_ پروانه می تونی بیای خونه ما
من باید باهات حرف بزنم.
_من دانشگام زنگ زدی از کلاس اومدم بیرون.بعدش باید برم خونه. شب خونه مادرشوهرم دعوتیم.
_ خیلی دلم گرفته باید با یکی حرف بزنم.
_قربون دل مهربونت بشم چرا.
به سختی گفتم
_ا...اح احمدرضا برگشته.
کمی سکوت کرد و گفت
_ برگشته که برگشته مگه به تو کاری داره?
سعی کردم گریم رو کنترل کنم.
_ باید ببینمت اگر نمیتونی بیای قرار بزار یه جا همدیگر رو ببینیم.
_ آدرس بدم میای خونمون
_نمیدونم آخه علیرضا...
حرفم رو قطع کرد.
_الان با ما کلاس داره ساعت بعد کلاس داره تا بیای و برگردی دانشگاست. نیم ساعت دیگه کلاسم تموم بشه میرم خونه. نهار رو میزارم تو هم بیا .
_بفهمه ناراحت میشه
_ خوب بهش نگو. همیشه نباید همه چیز رو گفت.
ماشین بگیر ادرس رو برات پیامک می کنم. بیا خونمون هم حرف هات رو بزن هم کنار هم هستیم خیلی دلم تنگ شده برات.
_نیاز به این درد دل دارم نمیتونم نه بگم حتی اگر همه باهام مخالف باشن. میرم خونشون وقتی برگشتم براشون توضیح میدم.
_باشه بفرست ادرس رو
_فقط کلاسم با این برادر بداخلاق شما نیم ساعت دیگه تموم میشه. بیست دقیقه ی دیگه راه بیافت که خونه باشم.
_باشه فعلا خداحافظ
گوشی رو قطع کردم. لباسم رو پوشیدم و برای علیرضا روی کاغذ نوشتم
رفتم قدم بزنم نهار منتظرم نباش
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕