eitaa logo
زینبی ها
3.6هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 نگران نگاهم کرد _الهی بمیرم که اشکهات تمومی نداره. بیا بشین اینجا راهنماییم کرد. داخل رفتم. رنگ کرم قهوه ای خونش خیلی زیبا بود و قشنگ معلوم بود که این خونه خونه یه تازه عروسه. روی مبل نشستم و ظرف میوه ای که پروانه روی میز چیده بود نگاه کردم. دستم رو گرفت و گفت _چرا اینجوری شدی? _وقتی از آلمان برگشتیم. میترا به من گفت که اتفاق های خوبی تهران نیوفتاده وقتی کامل برام تعریف کرد تصمیم گرفتم تا اموالی که بهم رسیده رو بهشون برگردونم. _کدوم اموال? _ همونایی که پدربزرگم به نام پدرم کرده بود و سر لجبازی به پدر احمدرضا. به عمو اقا گفتم طبق قانون اسلام تقسمشون کنه. قصد و نیتی نداشتم. به فکر مرجان بودم.که حسابی تو هچل افتاده. اما وقتی این حرف به گوشش رسید گفته بود که برمیگرده شیراز تا با من حرف بزنه. منم همه حواسم پیش کسی بود که قرار بود باهاش ازدواج کنم. دلخور نگاهم کرد _قرار بود ازدواج کنی? _به خاطر علیرضا قبول کرده بودم برادر دوستش بود. چند جلسه ای با هم حرف زدیم ولی دیگه نتونستم ادامه بدم قرار گذاشتم تو پارک بهش گفتم نه اون که رفت بغض دوباره به گلوم چنگ انداخت _ دیدم احمدرضا جلوم ایستاده فکر کنم از خونه تعقیبم کرده بود پروانه من یک سال فقط خودم رو گول زدم. با دیدنش حالم خراب شد اشک روی گونم ریخت _ قلبش درد میکنه. _تو از کجا میدونی? _تو پارک گفت . میخواست خودش رو توجیه کنه. نذاشتم حرف بزنه. اما پشیمونم. دارم میمیرم .نفسم بالا و پایین نمیشه.دوستش دارم اما امکان پذیر نیست. _ چرا _مادرش نمیزاره خوشبخت باشیم. _خب جدا زندگی کنید. سرم رو بالا دادم _امروزم میگفت نمیتونم مادرم رو ترک کنم نفس سنگینی کشید _میخوای من زنگ بزنم بهش بگم که حرف دلت چیه? _نه نه اصلا . تو پارک هم باهاش خوب حرف نزدم. دوستش دارم ولی... صدای گوشیم بلند شد از کیفم بیرون اوردم _علیرضا ست _نمیخوای جواب بدی دستمالی از روی نیز برداشتم و اب بینیم رو پاک کردم _نه. حوصله ی هیچ کس رو ندارم. _میخوای چی کار کنی? _نمیدونم فقط انقدر دلم سنگین بود دوست داشتم به یه نفر بگم. بشقاب میوه رو جلوم گذاشت و پرتقال و سیبی داخلش گذاشت به خونش نگاه کردم _اقای ناصری نیست _نه دانشگاهه. منم کلاس داشتم به خاطر تو اومدم خونه _ببخشید مزاحمت شدم صدای تلفن همراهم دوباره بلند شد _علیرضا ول کن نیست _به غیر این باشه جای تعجب داره. جواب بده گفت بیا بگو نمیام کلافه گوشی رو برداشتم با دیدن شماره ی عمو اقا نفس حرصیم رو بیرون دادم زیر لب گفتم _باز همه رو خبر کرد. تماس قطع شد و بلافاصله شماره ی علیرضا رو صفحه ظاهر شد انگشتم رو روی صفحه کشیدم کنار گوشم گذاشتم _بله صدای فریادش باعث شد تا برای لحظه ای گوشی رو از گوشم فاصله بدم _کجایی? انقدر صدا بلند بود که پروانه هم شنید _اوه اوه چه عصبانیه دوباره گوشی رو کنار گوشم گذاشتم _بیرونم _نگار کجایی? _مگه من بچم. چرا داد میزنی. اومدم جایی کارم تموم شه برمیگردم. _اره بچه ای، خیلی هم بچه ای. بگو کجایی بیام دنبالت _نمیخوام بیای خودم میام. کمی مکث کرد و گفت _با کی بیرونی! _تنهام _نگار من به خاطر تو دارم دست و پا میزنم. جواب من این نیست به پروانه نگاه کردم _خونه ی دوستمم _دوست کیه _افشار _یعنی اگه به تو حرف نزد هر کاری دلت بخواد میکنی. انگار نه انگار بزرگ تر داری ادرس رو بفرست برام بیام دنبالت _خودم... به صفحه ی گوشی نگاه کردم رو به پروانه گفتم _قطع کرد _خب چرا به کسی نگفتی _نمیزاشتن بیام _الان میخواد بیاد دنبالت _اره منتظره ادرسه ناراحت گفت _نهار گذاشتم من _ببخشید. ادرس رو بدم بهش? با سر تایید کرد. ادرس رو براش فرستادم. ایستادم _بشین حالا _نه برم سر خیابون تا بیاد دستم رو گرفت _بشین احتمالا فهمیده احمدرضا شیرازه فکر میکنه با اونی بزار بیاد زنگ بزنه با هم بریم بیرون سو تفاهم براش برطرف بشه حق با پروانه بود نشستم و منتظر تماسش موندم فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕