#پارت429
💕اوج نفرت💕
چند لحظهای هر دو به روبرو خیره بودیم.
پروانه بالاخره ماشین رو به حرکت دراورد. آرومی از روبروی احمدرضا دور شد.
احمدرضا هم که انگار فقط قصد داشت این چند جمله رو به من بگه هیچ تلاشی برای موندنم نکرد
فاصلمون از پاساژ زیاد شد. پروانه ماشین رو گوشه خیابون پارک کرده و به من خیره شد. آهسته به پروانه گفتم
_من با چیکار کنم.
دستم رو گرفت
_ مگه نگفتی دوستش داری. مگه نگفتی بدون اون نمیتونی و هر لحظه بهش فکر می کنی. پس چرا پسش میزنی.
چشم هام پر از اشک شد و لب زدم
_ علیرضا
_مخالفه
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم.
بهش حق میدم.
_ نمیدونم شاید حرفش درست نباشه بزار من از خواهر شوهرم بپرسم درس حوزوی میخونه. شاید بدونه
مشتاق نگاهش کردم
گوشیش رو برواشت. شماره ای گرفت و کنار گوشش گذاشت. چند لحظه بعد جواب داد
_سلام مینا جان.
_ممنون خوبیم .من یه سوال داشتم ازت
_ببین در رابطه با فسخ صیغه
پروانه شروع کرد به گفتن ک هر لحظه خاطرات سهت اون روز برام تداعی میشد.
_چقدر طول میکشه
_خیلی برامون مهمه من منتظرم باشه
_قربونت برن خداحافظ
تماس رو قطع کرد. رو به من گفت
_ گفت که نمیدونه و باید از استادش بپرسه
هر دو منتظر برقراری دوباره تماس بودیم. از استرس تند تند پاهام رو تکون میدادم. حدود یکربع بعد صدای گوشیش بلند شد جواب داد و روی آیفون گذاشت
_مینا جان چی شد؟
_ پروانه من از استادم پرسیدم گفت
صیغه و عقد موقت با تموم شدن مدت، به صورت خود به خود تموم و باطل می شه. قبل از تموم شدن مدت مرد می تونه با بخشیدن مدت ، ازدواج رو تموم کنه. برای بخشیدن باید بگه "مدت رو به تو بخشیدم". گفتم تو اجبار گفته. گفت
با پرسیدن از مرد میشه فهمید واقعی گفته یا قصد جدی نداشته.
همین برای نا امیدی و امیدواریم کافی بود.
حرف احمدرضا درست بود. اما چرا انقدر دیر به این مسئله پی برده خدا رو شکر ازدواجم با امین به تاخیر افتاد.
دستم رو روی سرم گذاشتم و چشم هام رو بستم.
_خوبی نگار
سرم رو تکون دادم
_بریم خونه
به زور لب زدم
_خونه نه بدیم یه جای دیگه
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕