eitaa logo
زینبی ها
4.3هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.7هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 💕اوج نفرت💕 دستم رو مشت کردم. اصلا دلم نمیخواد الان که میخوام جلوش محکم بایستم باهاش روبرو بشم. ولی چاره ای ندارم علیرضا حالش خوب نیست انگشتم رو روی زنگ فشار دادم. نگاهم رو به بالا دادم خدایا خواهش میکنم فقط میترا بیدار باشه. _کیه؟ با شنیدن صدای عمواقا نفس سنگینی کشیدم. و به شانس خودم لعنت فرستادم. _منم عمو چند لحظه ی بعد در رو باز کرد با چشم های گرد از عصبانیت نگاهم کرد اب دهنم رو قورت دادم _علیرضا حالش خوب نیست مسکن نداشتیم اومدم از شما بگیرم. کمی خیره نگاهم کرد و گفت _صبر کن برات بیارم در رو نیمه باز گذاشت و رفت نفس راحتی کشیدم. چقدر از این نوع نگاه عمواقا میترسم. صدای میترا رو شنیدم _کیه اردشیر جان صدای عمواقا با تاخیر اومد _هیچ کس _پس چرا در رو باز گذاشتی ببند بچه یخ کرد عمو اقا دلخور و طلبکار گفت _چشم یه لحظه صبر کن صدای احمدرضا باعث شد تا دلم پایین میریزه _من الان میبندم. قدمی به عقب برداشتم. انگار از دست عمو اقا هم کاری بر نمیاد چون سکوت کرده. باید محکم باشم. نباید کوتاه بیام قدم عقب رفته رو به جلو برگشتم. بر خلاف دلم چهرم رو بی خیال نشون دادم. احمدرضا نگاهی به بیرون انداخت با دیدن من جا خورد به هم خیره شدیم. نگاهش پر از التماس بود. لب زد _چرا جواب نمیدی؟ _حرف اخرم رو زدم. دست عمواقا روی سرشونش نشست فوری برگشت سمتش نگاه عصبی عمواقا بین من و احمدرضا جابجا شد. رو به احمدرضا گفت _برو داخل احمدرضا کمی مکث کرد عمو اقا با تشر گفت _میگم بفرمایید داخل سرش رو پایین انداخت و کاری که عمواقا خواست رو انجام داد. قرص رو سمت من گرفت _صبح جایی نمیری.فهمیدی؟ علیرضا که رفت زنگ میزنی میام پایین قرص رو از دستش گرفتم _چشم _بازم اگه کار داشتی زنگ بزن خودم میام دیگه بالا نیا سرم رو پایین انداخت _چشم. چرخیدم و سمت پله ها رفتم. پله ها رو دو تا یکی پایین اومدم و وارد خونه شدم با چشم دنبال علیرضا گشتم در باز سرویس بهداشتی و صدای سرفه هاش باعث شد تا سمتش برم _علیرضا خوبی؟ ابی به صورتش زد سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد. _حالم بهم خورد. _الان بهتری؟ بیرون اومد _مسکن اوردی؟ قرص رو سمتش گرفتم _اره عزیزم. چرا اینجوری شدی؟ لبخند ریزی زد _همش تقصیر توعه متعجب پرسیدم _من چرا؟ سمت مبل رفت _برای اینکه شام نخوردیم. با دست اروم به صورتم زدم _ای وای چرا یادمون رفت _من یادم نرفت ولی انقدر کربن دادی من خوردم بیخیال غذا ها پختن تو شدم. لیوان اب رو از روی میز دستش دادم. و دلخور گفتم _یعنی من فقط غذا سوخته دادم تو خوردی _اکثر مواقع به حلت قهر ایستادم که دستم رو گرفت و کشید _بشین ببینم . چقدرم رو داری. پشت چشمی نازک کردم. با کنایه گفت _بالا چه خبر خودم رو به ناراحتی زدم _رفتم بالا عمواقا تعارفم نکرد برم داخل گفت وایسا برات بیام. لبخند رضایت روی لب هاش نشست _جای پدرته حتما صلاح دیده فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕