🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#پارت442
💕اوج نفرت💕
دستم رو مشت کردم. اصلا دلم نمیخواد الان که میخوام جلوش محکم بایستم باهاش روبرو بشم. ولی چاره ای ندارم علیرضا حالش خوب نیست
انگشتم رو روی زنگ فشار دادم. نگاهم رو به بالا دادم
خدایا خواهش میکنم فقط میترا بیدار باشه.
_کیه؟
با شنیدن صدای عمواقا نفس سنگینی کشیدم. و به شانس خودم لعنت فرستادم.
_منم عمو
چند لحظه ی بعد در رو باز کرد با چشم های گرد از عصبانیت نگاهم کرد اب دهنم رو قورت دادم
_علیرضا حالش خوب نیست مسکن نداشتیم اومدم از شما بگیرم.
کمی خیره نگاهم کرد و گفت
_صبر کن برات بیارم
در رو نیمه باز گذاشت و رفت نفس راحتی کشیدم. چقدر از این نوع نگاه عمواقا میترسم. صدای میترا رو شنیدم
_کیه اردشیر جان
صدای عمواقا با تاخیر اومد
_هیچ کس
_پس چرا در رو باز گذاشتی ببند بچه یخ کرد
عمو اقا دلخور و طلبکار گفت
_چشم یه لحظه صبر کن
صدای احمدرضا باعث شد تا دلم پایین میریزه
_من الان میبندم.
قدمی به عقب برداشتم. انگار از دست عمو اقا هم کاری بر نمیاد چون سکوت کرده. باید محکم باشم. نباید کوتاه بیام قدم عقب رفته رو به جلو برگشتم. بر خلاف دلم چهرم رو بی خیال نشون دادم.
احمدرضا نگاهی به بیرون انداخت با دیدن من جا خورد
به هم خیره شدیم. نگاهش پر از التماس بود. لب زد
_چرا جواب نمیدی؟
_حرف اخرم رو زدم.
دست عمواقا روی سرشونش نشست فوری برگشت سمتش نگاه عصبی عمواقا بین من و احمدرضا جابجا شد. رو به احمدرضا گفت
_برو داخل
احمدرضا کمی مکث کرد عمو اقا با تشر گفت
_میگم بفرمایید داخل
سرش رو پایین انداخت و کاری که عمواقا خواست رو انجام داد. قرص رو سمت من گرفت
_صبح جایی نمیری.فهمیدی؟ علیرضا که رفت زنگ میزنی میام پایین
قرص رو از دستش گرفتم
_چشم
_بازم اگه کار داشتی زنگ بزن خودم میام دیگه بالا نیا
سرم رو پایین انداخت
_چشم.
چرخیدم و سمت پله ها رفتم.
پله ها رو دو تا یکی پایین اومدم و وارد خونه شدم
با چشم دنبال علیرضا گشتم در باز سرویس بهداشتی و صدای سرفه هاش باعث شد تا سمتش برم
_علیرضا خوبی؟
ابی به صورتش زد سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد.
_حالم بهم خورد.
_الان بهتری؟
بیرون اومد
_مسکن اوردی؟
قرص رو سمتش گرفتم
_اره عزیزم. چرا اینجوری شدی؟
لبخند ریزی زد
_همش تقصیر توعه
متعجب پرسیدم
_من چرا؟
سمت مبل رفت
_برای اینکه شام نخوردیم.
با دست اروم به صورتم زدم
_ای وای چرا یادمون رفت
_من یادم نرفت ولی انقدر کربن دادی من خوردم بیخیال غذا ها پختن تو شدم.
لیوان اب رو از روی میز دستش دادم. و دلخور گفتم
_یعنی من فقط غذا سوخته دادم تو خوردی
_اکثر مواقع
به حلت قهر ایستادم که دستم رو گرفت و کشید
_بشین ببینم . چقدرم رو داری.
پشت چشمی نازک کردم. با کنایه گفت
_بالا چه خبر
خودم رو به ناراحتی زدم
_رفتم بالا عمواقا تعارفم نکرد برم داخل گفت وایسا برات بیام.
لبخند رضایت روی لب هاش نشست
_جای پدرته حتما صلاح دیده
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕