eitaa logo
زینبی ها
4.3هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.7هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 ابروهاش بالا رفت _به جان احمدرضا من بهش نگفتم. اخم هام تو هم رفت _متوجه ما نشده الان میره ایستاد با لبخند گفت _ این رفتار ها رو بزار کنار خدا رو خوش نمیاد. دلت میاد. با هزار تا امید اومده اینجا. ناباورانه گفتم _میترا جون! اهمیتی به من نداد سمت در بزرگ شیشه ای رستوران رفت. میترا همیشه اطرافیاش رو برای تصمیم های سریع نادیده میگیره سر چرخوندم و نگاهش کردم. برای احمدرضا دست تکون داد و احمدرضا هم خوشحال تر از خودش با لبخند جلو اومد. نگاه از هر دوشون برداشتم و با اخم به لیوان یک بار مصرف روی میز خیره شدم. صداشون رو میشنیدم. میترا گفت _از کجا فهمیدی اینجاییم _عمواقا گفت. نگار کجاست؟ همچنان نگاهم به لیوان بود که متوجه حضورش کنارم شدم. صندلی رو بیرون کشید و کنارم نشست. خم شد و صورتم رو نگاه کرد _سلام. بدون اینکه نگاهش کنم لب زدم _سلام کمی سکوت کرد و گفت _از اومدنم ناراحت شدی. دلم براش سوخت اخمم رو کم رنگ کردن و درمونده نگاهش کردم. _نه. _خب یکم بخند بزار حرفم رو بزنم اگر مخالف بودی میرم _نمیخوام بری. فقط به علیرضا قول دادم. سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و نفس سنگینی کشید. _حق داره. کاری که برات میکنه رو باید در حق مرجان میکردم ولی انقدر ازشون دلگیر بودم برای دروغی که همه شون با هم در رابطه با تو بهم گفته بودن که خودم رو کامل کشیدن کنار. الانم باید مثل اینه دق نتیجه ی اشتباهم رو سال ها جلوی چشم هام ببینم. میترا هم کنارمون اومد و روی صندلی خودش نشست. _یه غذا دیگه هم سفارش دادم احمدرضا شرمنده گفت _ببخشید من همیشه مزاحم شمام _این چه حرفیه نگاهش بین هر دومون جابجا شد به شکخی ادامه داد _من الان بین شما دو تا مزاحمم حس کردم احمدرضا از این حرف میترا خجالت کشید. کاش تو برخورداول اخم نمیکردم. نهار رو در سکوت خوردیم. با میترا بیرون ایستادبم تا احمدرضا صورت حساب رو پرداخت کنه. _نگار گناه داره یکم باهاش مهربون باش _مگه نیستم _این اخمی که تو کردی بیچاره دست از پا دراز تر شده. با خروجش از در رستوران سعی کردم استرس علیرصا رو کنار بزارم. با لبخند نگاهش کردم. روبرومون ایستاد نگاهش بین و میترا جابجا شد _راستش من اومدم که با نگار بریم یه چیزی بخریم. _میترا جون دیرش شده باشه برا یه وقت دیگه. میترا کیفش که دست من بود رو گرفت _من باید برم خونه ی خواهرم احمدرضت رو ببرم خونه تا برم و برگردم یه ساعت و نیم طول میکشه شما به خریدتون برسید. با چشم های گرد نگاهش کردم. لبخند پهنی زد _فعلا خداحافظ منتطر جواب نشد و با سرعت ازمون فاصله گرفت . ناباورانه از پشت بهش نگاه کردم. _نگار اب دهنم رو قورت دادم به احمدرصا نگاه کردم. _بریم؟ _چی میخوای بخری؟ با انگشت های دستش بازی کرد _گفتم شاید بخوای فردا سر عقد به برادرت هدیه بدی. چرا خودم یادم نبود که باید هدیه بخرم _میخوای؟ _اره . حتما کلا یادم رفته بود. با سر به روبرو اشاره کرد _پس بریم با هم همقدم شدیم. چقدر دوست دارم جواب محبت هاش رو بدم.به دستش نگاه کردم و اروم انگشتم رو بین انگشت هاش فرو کردم. متعجب به دستم نگاه کرد و سرش رو با لبخند بالا اورد نگاهم رو از چشم هاش گرفتم. فشارش دستش رو بین انگشت هام کمی زیاد کرد. جلوی اولین مغازه ی طلا فروشی ایستاد _چی مد نظرته برای خرید _نمیدونم بهش فکر نکرده بودم. _خب الان انتخاب کن نگاهم توی ویترین طلا فروشی چرخید چشمم به زنجیرو پلاک با اسم علیرضا افتاد با انگشت نشونش دادم _اون زنجیره و پلاک علیرصا خوبه؟ خندید گفت _برا خودت یا ناهید خانم! لبخند پهنی زدم _برا خودم که علیرضا نمیخوام طوری که جواب رو میدونست پرسید _چی میخوای؟ تو چشم هاش خیره شدم نگاهم بین چشم هاش مشکیش جابجا شد و لب زدم _احمدرضا. با رضایت نگاهم کرد. _هر چند که خیلی دیر شده ولی هنوز از شنیدن این حرف ها خوشحال میشم. _چرا دیر شده؟ _دیر شده چون خودم مقصرم. تقریبا پنج ساله همسرمی ولی با اشتباه خودم هیچ وقت کنارم نبودی نگاهم رو به زمین دادم سمت در ورودی طلا فروشی رفت من هم بدنبالش. پلاک و زنجیری که انتخاب کرده بودم رو خریدیم. بیرون اومدیم. _لباس نمیخوای _نه دارم نگاهی به مانتون کرد و سرش رو پایین انداخت _این چیه میپوشی؟ به سر تا پام نگاه کردم _بده؟ _بلند و پوشیدس ولی خیلی جلفه _انتخاب میتراست خب دیگه نمیپوشم. با تردید گفت _دیگه نمیخوای چادر بپوشی؟ _چرا اتفاقا خریدم یادم رفت نگاه معنی دار کوتاهی بهم انداخت و به صندلی گوشه ی خیابون اشاره کرد _بریم اینجا بشینیم تا میترا خانم بیاد. روی صندلی نشستیم که صدای تلفن همراهش بلند شد. گوشی رو از جیب شلوارش بیرون اورد. به صفحش نگاه کردو مضطرب گفت _علیرضاست! فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702