#پارت479
💕اوج نفرت💕
هول شدم ایستادم. دستم رو گرفت
_بشین الان درستش میکنم.
بغض توی گلوم گیر کرد
_الان فکر میکنه من دورش زدم اصلا دلم اینو نمیخواد
_اروم باش اصلا معلوم نیست چی میخواد بگه بشین حرف هم نزن جوابش رو بدم
_وای احمدرضا همه چی خراب شد.
گوشی رو از پهلو ساکت کرد و خنسرد گفت
_اصلا جواب نمیدم بگیر بشین
دوباره روی صندلی سرد کنار خیابون نشستم دستم رو گرفت
_خواهش میکنم اروم باش. بزار زنگ بزنم ببینم چی کار داره. باشه؟
اگر بفمه من با احمدرضام خیلی ناراحت میشه. اگه چتر حمایتش رو از روم برداره من باید چی کار کنم.
سوالی گفت
_زنگ بزنم.
با چشم های پر اشک نگاهش کردم انگشتش رو روی بینیش گذاشت و شمارش رو گرفت گوشی رو کنار گوشش گذاشت. و چند لحظه ی بعد گفت
_جانم داداش
_ سلام شرمنده دستم بند بود.
نیم نگاهی به من کرد و لبخند رضایت بخشی زد
_خوش خبر باشی.
خنده از رو لب هاش محو شد
_بله. حواسم هست.
_نه گفتم که وضعیتش رو بهت
_باشه حتما خدانگهدار
نفس عمیقی کشید و نگاهم کرد.
_چی میگه
_شماسنامت اومده. گفت تا اخر هفته ی دیگه قرار عقد رو میزاره.
خوشحال از اینکه علیرضا متوجه حضور من و احمدرصا کنار هم نشده نفس راحتی کشیدم و با لبخند نگاهش کردم.
_ما هم باید آرمایش بدیم.
با سر حرفم رو تایید کرد
_نگار بلند شو بریم یه لباس برات بخرم.
_اخه دارم
ایستاد و دستم رو گرفت
_میدونم داری دلم میخواد به سلیقه ی من لباس بپوشی.
با کمکش ایستادم. سمت پاساژ قدم برداشتیم. موقع ایستادن نگران به پام نگاه کرد
_دیگه درد نمیکنه
_کجام؟
_مچ پات رو میگم.
_آهان. نه از وقتی از آلمان برگشتیم خیلی کم درد گرفته.
_شرمندتم. ببخشید
دستش رو گرفتم
_در رابطه باهاش حرف نزنیم.
نفسش رو با صدای آه بیرون داد
_چشم
وارد پاساژ شدیم به سلیقه خودش یه پیراهن مجلسی آبی نفتی کاملا پوشیده برام خرید.
به چهره ی خسته ای که تلاش میکرد خودش رو سرحال نشون بده نگاه کردم. چقدر از کنارش بودن لذت میبرم. ای کاش شکوه این همه نفرت و کینه رو تو وجودش نگه نمیداشت.
متوجه نگاهم شد و با لبخند نگاهم کرد.
_میگم بریم حلقه برات بخرم
به انگشتر توی دستم نگاه کردم
_خریدی دیگه
_اون که حلقه نیست. یه انگشتره
_ولی برای من خیلی ارزشمنده.
_چرا؟
_چون هر وقت نگاهش میکردم یاد تو میافتادم.
_نگار خسته شدم. وقتی تونستم جواب مثبت رو ازت بگیرم کمی از خستگیم در اومده ولی همچنان حالم خرابه. پنج ساله رویی ارامش رو ندیدم. حالا حالا ها هم نمیبینم. تو تنها نقطه ی مثبت زندگی منی. گاهی اشتباه یه نفر انقدر تاوانش سنگینه که دامن هفت نسل رو میگیره.
خدا کنه تاوان اشتباه مادرم به من ختم بشه.
اصلا دلم نمیخواد حرف به شکوه برسه
_بیا حرف های خوب بزنیم
دلخور نگاهم کرد و سرش رو پایین انداخت.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕