eitaa logo
زینبی ها
4.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.8هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 _نگار عزیزم شاید من منظورم رو بد رسوندم. حق با توعه معذرت میخوام. باز کن این در رو بزار باهات حرف بزنم. به جز گریه کاری نکردم _من اکه به تو اعتماد نداشتم که...باز کن در رو دیگه دلم نمیخواد صداش رو بشنوم با صدای بلند گفتم _علیرضا صداش رو از پشت در شنیدم _بزار یکم اروم شه خودم باهاش حرف میزنم. _واقعا میخوای عقد رو عقب بندازی چند لحطه سکوت باعش شد تا دیگه گریه نکنم و شش دونگ حواسم رو جمع کنم تا جواب علیرضا رو بشنوم. _به نظرت انقدر سختگیری لازم بود. احمدرضا جوابی نداد علیرضا گفت _اول و اخر حرف خواستن یا نخواستن رو نگار میزنه نه من منم تابع حرفشم. _یعنی واقعا به خاطر یه همچین مسئله ی کوچیکی باید این اتفاق بیافته _کوچیک از نظر من و شما. برای نگار انقدر بزرگ بوده که بخواد برای اولین بار صداش رو تو این خونه بالا ببره. الانم بهتره شما برید چون با حضور شما حاضر نیست در رو باز کنه. صدای عمو اقا اومد _بریم بالا. طوری که مخاطبش من بودم گفت _ولی من برمیگردم پایین شاید زیاده روی کرده باشم ولی دوست داشتم این حرف ها رو بهش بزنم با خوردن ضربات اروم دست علیرصا به در سر بلند کردم _نگار بیا بیرون رفتن. نفس سنگینی کشیدم اشک هام رو پاک کردم و ایستادن کلید رو توی در چرخوندم و بازش کردم و بیرون رفتم. خیلی خونسرد تو اشپزخونه برای خودش چایی میریخت. با استکان توی دستش بیرون اومد و نگاهی به سرتاپام انداخت. سرش رو تکون داد و روی مبل نشست _بیا بشین کاری رو که میخواست انجام دادم _نگار دلم خنک شد این اتفاق برات افتاد متعجب نگاهش کردم _اونجوری نگاه نکن. چند روزه دارم بهت میگم محلش نزار . زیاد نبینش بزلر احترامت سر جاش باشه. هی بیخودی چسبیدی بهش. با هم لباس خریدید تو عقد با هم بودید. بعدش ب جای اینکه بشینی خونه زنگ زدی میگی بزار بریم لباس بخریم. نتیجش میشه این. هنوز عقد نکردید خودش رو صاحب اختیارت میدونه. این اختیار رو تو با رفتار هات بهش دادی هیچ کس هم نمیتونه ازش بگیره. درمونده گفتم _من که نمیدونستم اینجوری میشه. کمی چاییش رو خورد از بالای چشم نگاهم کرد _به حرف من که میدونستم هم گوش نکردی _الان باید چی کار کنم _هرچند که یکم دیر شده ولی هنوزم میتونی تا حدی جلوش رو بگیری. بحث تو احمدرضا با من و ناهید فرق داره. احمدرضا از بچگی اختیار تو دستش بوده. باهات راحته. الان خیلی راحت میتونه به خودش اجازه بده اجازه ی جایی رفتن رو بهت بده یا نده که حق داره تو باید با رفتار درست جلوی این اتفاقات رو بگیری سرم رو پایین انداختم و شرمنده به میز خیره شدم. _ چرا به جای اینکه باهاش حرف بزنی ازش پنهان کردی. چرا دیشب به من نگفتی که با رفتنت مخالفه. یا به اردشیر خان نگفتی. _به خودش گفتم گفت نه اخلاقش همینه وقتی بگه نه یعنی نه _خب این اخلاق منم هست. چرا با من مشکل نداری _تو کی اینجوری هستی؟ گفتی با احمدرضا نگرد بهت اصرار کردم اجازه دادی احمدرصا یه جوری حرف میزنه که دیگه بهش اصرار هم نکنی. _میخوای بهش بگم نگار تو رو نمیخواد؟ اب دهنم رو قورت دادم و خیره نگاهش کردم _زنگ بزنم بهش بگم؟ سرم رو بالا دادم و لب زدم _نه استکانش رو روی میز گذاشت _پس احمدرضا رو همینجوری که هست قبول کن. تو هم شناخت کافی ازش داری. پسر خوبیه. توی این قضیه بهش حق میدم. منم اگه بودم از رفتنت ناراحت میشدم. یه چند وقت صبر کن بعد بشین پای حرف های ناهید ببین چقدر از من راضیِ. اونم باید کوتاه بیاد، منم باید کوتاه بیام. ایثار برای حفظ زندگی اینجا خودش رو نشون میده فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕