eitaa logo
زینبی ها
4.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.8هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 _احمدرضا چرا ناراحت بود؟ دوست نداره آرایشت کنم؟ _نمیدونم ولی فکر می‌کنم دوست نداره ازش دور بشم. _وای بیچاره شدیم این دیگه تو رو عقد کرد از امروز به بعد خودش رو صاحب اختیار تو میدونه حالا برنامه‌ها داریم. از اینکه به عقد احمدرضا در اومدم خوشحالم. اما نمیتونم منکر اضطراب و استرس وقتی که قراره باشکوه روبرو بشم، بشم. مطمئناً با حرفهایی که جلو در پنهانی از احمدرضا با مرجان شنیدم شکوه رضایت به این عقد نداده و احمدرضا دوباره بدون اطلاع و یا اجازه این کار رو کرده روی صندلی اتاق نشستم و میترا با ظرافت خاصی اما خیلی سریع شروع به کار کردن روی صورتم کرد. _ میترا جون زیاد جیغ نباشه _حرف نزن تا الان هم آبرومون رو بردی _ چرا باید آبروتون بره؟ _یه کرم به صورتت نزدی ارایش جزئی انروز ایرادی نداشت. _ کرم ریمل رژ همه اینا میشه زیبایی و من اصلاً دوست دارم زیباییم رو مردهای غریبه ببینن. توی اینجا احمدرضا علیرضا عمو آقا به من محرم بودن. بعضی از مردها را من حتی یک بار هم ندیده بودم دوستای عمو آقا و علیرضا به من نامحرم بودن. چرا من باید خودم رو در برابر اونها زیبا کنم. _مثلا عقدت بود ها _ به بهانه عقد بودن نمیشه مسئله حجاب رو نادیده گرفت. پوشش برای خانم ها همیشه هست و هیچ روزی مستثنی نشده _من در برابر حرف‌های تو کم میارم. عیبی نداره الان آرایشت می‌کنم چادرت رو بکش روی صورتت سوار ماشین احمدرضا شو برو آتلیه. نمیشه بدون آرایش عکس بندازی. روح میشی. اصلاً چهرت خودش رو نشون نمیده. بیچاره فیلمبردار موقع عکس انداختن از سر عقد از تو و با احمدرضا یه جوری درمونده نگاهت می کرد که من فهمیدم چه حسی داره. چشم هات رو ببند. چشم هام رو بستم و خودم را در اختیار میترا گذاشتم با عجله و سرعت روی صورتم کار می‌کرد. _تموم شد . اینه کوچکش رو جلوم گرفت و گفت _ خودت رو ببین نگاهم رو توی صورتم چرخوندم میترا آرایشگر نبود اما حسابی وارد بود _ ملیح درستت کردم. معلومه احمدرضا از چهره بی آرایش تو بیشتر لذت میبره. _ممنون میترا جون براتون جبران میکنم چادرم رو روی صورتم کشید _خوشبختی تو بهترین جبرانه. و از اتاق بیرون رفتیم.احمدرضا و علیرضا جلوی در صحبت می‌کردند وعموآقا با پدر ناهید مشغول بود احمدرضا فوری سمتم اومد دستم رو گرفت و همراه با هم سوار ماشین شدیم وقتی چادر جلوی صورتم بود به سختی رو به رو می دیدم هر چند که نازکی خودش رو داشت اما با این حال دیدم را سخت کرده بود و این باعث شد تا تکیه ام رو برای راه رفتن روی دست احمدرضا بندازم صدای ماشین ها رو شنیدم که برامون بوق می زدن و از کنارمون رد میشدن. احمدرضا ماشین رو روشن کرد و کمی از محضر فاصله گرفته و بدون در نظر گرفتن ماشین عمو آقا و علیرضا و فیلمبردار که دنبالمون بودن پارک کرد و آهسته به من گفت _چادرت رو بزن بالا ببینمت. خجالت کشیدم _ بزار برسیم آتلیه میبینی _ نه طاقت ندارم الان می خوام ببینمت _ الان زشته همه دارن میبینن _فقط یه لحظه چادرت رو بگیر بالا. سرم رو بالا گرفتم هر دو دستم رو حائل چادرم کردم صورتم رو به احمدرضا نشون دادم. نوع نگاه احمدرضا تغییر کرده مثل روزهای اول محرمیتمون توی خونه تهران احمدرضا بیخیال نگاه کردن نمی شد چادرم رو انداختم و گفتم _دارن نگاهمون می‌کنن. به خاطر ما پارک برو دیگه بالاخره ماشین راه افتاد به آتلیه رسیدیم. کسی همراهمون بالا نیومد و نزدیک به یک ساعت توی آتلیه با ژست های مختلفی که فیلمبردار میگفت عکس انداختیم و تمام مدت احمدرضا نگاه خاصش رو از من بر نمی داشت. بالاخره آتلیه هم تموم شد و به رستورانی که احمدرضا برای پذیرایی نهار گرفته بود رفتیم بعد از خوردن ناهار و تبریک مجدد مهمون ها به ما خداحافظی کردیم و همراه با اعضای خانواده‌ام به خونه برگشتیم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕