eitaa logo
زینبی ها
4.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.8هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 عمو نفس سنگینی کشید و ایستاد و سمت اشپرخونه رفت _من دارم با تو اروم حرف میزنم تو چرا بلند جواب میدی. چشم هام رو بستم و نفس عمیقس کشیدم _نگار دلم شور میزنه چی بهت گفته تو چشم هاش نگاه کردم _مراعات قلبت رو بکنم یا جواب سوالت رو بدم _مگه...چی گفته که...قرار حال قلبم خراب بشه _از بی گناهیش گفت. از بی تقصیریش، که قانع هم شدم. ولی هر روز داره برام روشن تر میشه که تو برای اینکه گناه مادرت رو کم کنی همه تقصیر ها رو گردن این و اون میندازی هنوز اسم مادرش میاد میشه عصبامیت رو تو چشم هاش دید _مادرت رو دوست داری. آفرین. بهش احترام میزاری احسنت. شاید با بد اخلاقی به یه زن حامله و چشم غره رفتن به زن خودت بتونی خودت رو راضی نگه داری. ولی نمیتونی با زور و قلدری در برابر خدا بایستی و بگی بی گناهه. تمام تقصیر اون شب گردن شکوهه اونه که باید ... حرفم رو با عصبانیت قطع کرد _خب بسه. نگاه از نگاهم برداشت و کمی روی مبل جابجا شد. _حرفم همینه احمدرضا شاید من رو ساکت کنی ولی کار شکوه ... تیز نگاهم کرد ته دلم خالی شد ولی عصبانیت طرفداری بی جای احمدرصا از شکوه باعت شد تا خونم به جوش بیاد کمی تن صدام رو بالا بردم. _به من اونجوری نگاه نکن. دیگه تموم شد اون روز هایی که با یه نگاه چپت لال میشدم حرف نمیزدم. تو نمیتونی با زور و قلدری دید من رو نسبت به شکوه عوض کنی. _چتونه شما دو تا هر دو به عمو اقا نگاه کردیم. با تشر به من گفت _بلند شو یه سینی چایی بیار رو به احمدرضا هم با همون لحن گفت _تو هم جمع کن خودت رو از جام تکون نخوردم و از شدت حرص قفسه ی سینم بالا پایین میشد با صدای دوباره ی عمو آقا ایستادم _نگار _چشم. سمت آشپزخونه رفتم _این همه راه از تهران بلند شدی اومدی اینجا که ناراحتش کی احمدرضا حق به جانب گفت _من که حرفی نزدم. _اگه حرف نزدی چرا صدای این بی صدا رو دراوردی. نگار اصلا دختری نیست که بخواد اینطوری جواب بده. هر چی بهش بگی سرش رو میندازه پایین میگه چشم. سینی چایی رو جلوی عمو اقا گذاشتم پا کج کردم سمت اتاقی که مرجان و میترا داخلش بودن که عمو اقا گفت _نگار بشین همینجا کلافه برگشتم و با کمی فاصله از احمدرضا نشستم. _گیریم که احمدرضا یه نگاه چپ هم بهت انداخت، باید صدات رو بالا ببری؟ اگه قرار باشه اینجوری همدیگرو بی حرمت کنید که زندگیتون روی آبِ. احمدرضا گفت _عمو من معدرت میخوام. دیگه تکرار نمیشه. چرخید سمت من _عزیزم اگه با نگاهم باعث ناراحتید شدم معذرت میخوام. _ولی من بابت حرف هام ازت عذر خواهی نمیکنم هنوزم پاش ایستادم. نمیتونی با زور کار های مادرت رو از یاد ها پاک کنی _ببین روز اول عیدی چه اعصابی از من خورد کردن به عمو اقا که نگاه تیزش رو ازم بر نمیداشت نیم نگاهی کردم. هیچ وقت زیر این نگاهش نتونستم مقاومت کنم. اروم لب زدم _ببخشید _از من نه. از احمدرضا باید عذر خواهی کنی. احمدرضا سکوتم رو که دید گفت _نیازی نیست عمو حق با نگار بود _این نیاز رو الان من تشخیص دادم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕