eitaa logo
زینبی ها
3.7هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 با عجله سمت خیابون رفتم و به اطراف نگاه کردم. روز اول عید تاکسی تو خیابون نیست. گوشیم رو کیفم بیرون آوردم و شماره ی آژانس رو گرفتم. از کنار خیابون اروم راه رفتم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم. بعد از درخواست ماشین کمی اون طرف تر از کوچه ی خودمون ایستادم و منتظر موندم. بعد از ده دقیقه سوار ماشین شدم راننده آژانس گفت _خانم کجا از تو اینه خیره نگاهش کردم. کجا باید برم. _خانم _بریم حرم. سرم رو به شیشه ی ماشین تکیه دادم احمدرضا چی پیش خودش فکر کرده که میخواد من رو ببره با شکوه کنار هم زندگی کنیم. امنیت جانی من کنار اون زن تحت هیچ شرایطی تامین نیست. من چطور باید با کسی که مسبب بدبختی هام بوده کنار بیام. جمله ی اخر علیرضا توی سرم اکو شد من پشت تصمیمِ نگارم هر چی که باشه. چرا با وجود حمایت علیرضا نتوستم بمونم. شاید چون حرف عمو اقا به حرف همه غالبه. اگر عمو می اومد پایین به نفع احمدرضا حرف میزد اون وقت مجبور به پذیرش بودم. اصلا چرا احمدرضا نباید از اول این شرایط رو برام میگفته. _خانم رسیدیم. نگاهی به اطراف انداختم. کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم. صدای تلفن همراهم بلند شد. به صفحش نگاه کردم با دیدن شماره ی احمدرضا اخم هام تو هم رفت. گوشی رو روی حالت سکوت گذاشتم و توی کیفم انداختم . وارد حرم شدم. گوشه ی حرم نشستم و سرم رو روی پاهام گذاشتم. دو ساعتی میشد که به حرم خیره بودم. و قصد برگشت به خونه رو نداشتم احساس گرسنگی و سر و صدای شکمم باعث شد تا از حرم بیرون برم و غذایی بخورم. به اسمون که دیگه خبری از رنگ ابی توش نبود نگاه کردم. شب شده بود و من قصد برگشتن نداشتم. ساندویچ اماده ای خریدم و تا نصفه خوردم و بقیه اش رو توی کیفم گذاشتم. حتما الان همه نگرانم شدن کاش از اول به میترا میگفتم گوشی رو از کیفم بیرون اوردم و بدون در نظر گرفتن اوج تماس های از دست رفته شماره ی میترا رو گرفتم و کنار گوشم گذاشتم. بعد از خوردن چند بوق با صدای خیلی ارومی جواب داد _الو نگار معلوم هست تو کجایی؟ _سلام .بیرونم _این چه کاریه کردی همه اینجا نگرانت شدن. _میخواد من رو ببره تهران کنار مادرش زندگی کنم. _خب بگو نمیام برا چی فرار کردی؟ _فرار نکردم ارامشم رو داشتم از دست میدادم ترجیح دادم خونه نمونم _دختر خوب آدم بی اطلاع جایی نمیره.الانم بلند شو برگرد بیا هوا تاریک شده. _میترا جون من دوست ندارم برم تهران _باشه وایسا حرفت رو بزن یک کلام بگو نمیام _شما احمدرضا رو نمیشناسید حرف حرف خودشه. _الان با گذشته فرق داره خودت هم اینو تو رفتارش دیدی. الان حمایت علیرضا رو داری. کمی فکر کردم و نگران گفتم _اونجا چه خبر؟ _همه از دستت عصبانی هستن. _خونن؟ _نگار هر چی زود تر برگردی به نفع خودته دست دست نکن. اصلا کجایی؟ _حرم.الان میام بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم. سوار تاکسی شدم و به خونه برگشتم. استرس و اضطراب حالم رو خراب کرده ولی دلم نمیخواد همین بشه ضعفم و مجبور بشم کوتاه بیام. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕