#پارت547
💕اوج نفرت💕
تو چشم هام عمیق نگاه کرد. گذروندن تقریبا یک ساعت عاشقانه کنار همسری که مدت ها انقدر بهش نزدیک نبودم حالم رو خوب کرده بود.
_الان خوبی؟
_خوب خوب که نه. اون وقتی خوب خوبم که تو بیای تهران و بتونم مشکل مرجان رو حل کنم
_مشکل مرجان رو چه جوری میخوای حل کنی؟
_نمیدونم هیچ رد و نشونی از اون مرتیکه ندارم جز ادرس یه خونه تو تهران
یعنی اونی که مرجان بهش پیام میداد همسرش بود. با وجود اخلاق تندی که از احمدرضا تو این مسائل میشناسم. نباید حرفی از این موضوع بزنم.
_مرجان خودش ادرسی ازش نداره؟
لبش رو پایین داد
_میگه ندارم.
_اگر پدرش زنده باشه میشه از اون دی ان اِی بگیرید.
_در رابطه باهاش صحبت نکن نگار عصبی میشم.
نیم نگاهی بهش انداختم و نفس سنگینی کشیدم. دستی به موهاش کشید و کلافه گفت
_ناراحت شدی؟
سرم رو بالا دادم
_ناراحتم ولی نه از تو، از شرایط بوجود اومده برات.
اهسته لب زد
_برام دعا کن. بد جور گیر افتادم.
با پایین اومدن صدای تلوزیون به در نگاه کرد و با لبخند گفت
_این یعنی وقتمون تموم شده
برای اینکه قدم بهش برسه روی دو زانو ایستادم و پیشونیم رو به پیشونیش چسبوندم و چشم هام رو بستم
_وقت تو هیچ وقت تموم نمیشه
صورتم رو بوسید
_امید وارم زودتر به نتیجه برسی دوریت اذیتم میکنه.
ازش فاصله گرفتم و نشستم موهام رو که چند لحظه ی پیش باز کرده بود با دست پشت گوشم زد.
_تا کی باید صبر کنم
سرم به نشونه ی ندونستن تکون دادم و لب زدم
_نمیدونم. باید با خودم کنار بیام. با تو با مرجان با شکوه
نگاهش رنگ دلخوری گرفت
_انتظار ندارم مامان خطابش کنی ولی اصلا خوشم نمیاد که با اسم کوچیک صداش کنی.
_احمدرضا مدت زمانی که من دارم فکر میکنم که بیام تهران یا نه تو هم مدام به خودت بگو نگار هیچ احترامی برای مادرم قائل نیست و حق داره
ابروهاش بالا رفت
_من این حق رو به تو نمیدم که برای مادرم احترام قائل نباشی.
_تو نمیتونی بهم حق بدی یا ندی
قاطع گفت
_اجازه که میتونم. بهت اجازه نمیدم تحت هیچ شرایطی به مادرم بی احترامی کنی.
_نگفتم بی احترامی گفتم براش احترام...
_این اجازه رو هم بهت نمیدم.
طلب کار نگاهش کردم
_تو چه انتظاری داری
سرش رو پایین انداخت
_انتظار ندارم ببخشیش، ولی اون مادر منه.
احمدرضا هنوز دست از تعصب بیجاش از مادرش بر نداشته.و این خیلی تو تصمیم گیریم اثر داره.
گل سرم رو از روی تخت برداشت و با لبخند اشاره کرد که بچرخم دلخورم ولی کاری که میخواست رو انجام دادم. موهام رو پشت سرم جمع کرد و با گل سر بست. سرش رو کنار گوشم اورد
_دوستت دارم.
ازم فاصله گرفت و ایستاد
_من برم تا بیرونم نکرده .
چرخیدم سمتش میتونم نگهش دارم ولی با حرف هایی که الان ازش شنیدم دوست دارن بره تا بتونم تمرکز کنم
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕