#پارت561
💕اوج نفرت💕
شروع به شستن ظرف هایی که ناهید توی سینک گذاشته بود کردم خواست کمکم کنه که اجازه ندادم.
از حرفم استقبال کرد و به اتاق علیرضا رفت.
مشعول شستن بودم که متوجه حضور علیرضا شدم. بدون در نطر گرفتن اینه من دارم طرف میشورم استکان چاییش رو زیر اب گرفت بهش نگاه کردم به شوخی گفتم
_ حالا اگه دوست داری میتونی منم بوس کنی خواهرتم عیب نداره.
نیم نگاهی بهم انداخت کرد تو یه حرکت ناگهانی لیوانش رو پر اب کرد توی صورتم پاچید.
هینی کشیدم و عقب رفتم با تعجب نگاهش کردم.
لبخند حرص دراری زد و گفت
_ خوبت شد ؟
با خنده صورتم پاک کردم.
_یه بوسه دیگه چرا ناراحت میشی.
بهم خیره موند من همچنان می خندیدم
_بس کن نگار
_یادته سر غدا سوزوندنم چقدر جلوی احمدرضا سر به سرم گذاشتی
با تهدید گفت
_میخ ای ادامه بدی
با ناز پر ادا گفتم
_باید روش فکر کنم.
لب هاش رو جلو داد و خونسرد گفت
_ته این کل کل من برندم
ابروهام رو بالا دادم و باهمون لحن قبلی گفتم
_خیلی مطمعنی؟
سرش رو تکون داد
_چون مهره ی اصلی دست منه
دستم رو به سینک تکیه دادم و لبخند رو پهن تر کردم
_کدوم مهره؟
_عشق و عاشقیت قبل اینکه بفهمی من کی هستم
لبخند یک باره از صورتم رفت.
_تو نمیگی!
با صدای بلند خندید
_پس تمومش کن. انگار هیچی نشنیدی
دلخور گفتم
_من یه شوخی باهات کردم
ابروهاش رو بالا داد و سمت اتاقش رفت
_منم شوخی کردم
رفتنش رو با چشم دنبال کردم و نفسم رو حرصی بیرون دادم. لبخند ریزی گوشه لبم نششت.
کل کل کردن با علیرضا خیلی خوبه
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕