eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 ناهید ازم خواست تا به اتاقم برم و اجازه بدم که تنهایی نهار رو درست کنه. روی تخت دراز کشیدم و گوشیم رو توی دستم فشار دادم و منتظر تماس احمدرضا شدم. با تکون های دستی چشم باز کردم و به علیرصا نگاه کردم _بلند شو دیگه الان چه وقته خوابه. دستم رو روی صورتم کشیدم _مگه ساعت چنده _یک ونیم بلند شو میخوایم نهار بخوریم. روی تخت نشستم و به صفحه ی گوشیم نگاه کردم _احمدرضا زنگ نزده؟ سمت در رفت _نه اگه نگرانی خودت زنگ بزن خب زود هم بیا میز رو چیده صفحه ی مخاطبین رو انتخاب کردم و انگشتم رو روی اسم احمدرضا گداشتم تماس برقرار شد گوشی رو کنار گوشم گذاشتم هر چی منتظر موندم جواب نداد دو باره گرفتم ولی فایده نداشت. نفس سنگینی کشیدم و گوشی بدست به اشپزخونه رفتم. ناهید میز رو با سلیقه ی تمام چیده بود. هر دو خوشحال بودن ولی من تمام حواسم تهران و پیش احمدرضا بود. چرا چواب تلفن من رو نداد. بی میل کمی غدا خوردم عذر خواهی کردم و به اتاقم برگشتم. چند لحطه بعد صدای در اتاقم بلند شد و علیرصا داخل اومد. چیزی از نگاهش نفهمیدم کنارم نشست _چرا نهار نخوردی _نگران احمدرضام زنگ نزده جواب تماس من رو هم نداد. _مگه نگفتی مادرش حالش خوب نیست _اره ولی چه ربطی به زنگ من داره _شاید بیمارستانه شاید گوشیش رو تو ماشین جا گذاشته. فکر کنم ناهید ازت دلخور شد ناراحت نگاهش کردم _چرا _کم غذا خوردی اخم و تخم هم کردی. چشم هام رو بستم و نفس سمگینی کشیدم _براش توضیح میدم گوشی توی دستم شروع به لرزیدن کرد فوری نگاهش گردم و با دیدن اسم احمدرضا انگشتم رو روی صفحه کشیدم و با صدایی که خوشحال و نگرانی توش موج میزد گفتم _چرا جواب نمیدی اخه _سلام عزیزم. ببخشید بیمارستان بودم.گوشی رو سکوت بود. _خوبی. کی رسیدی _من خوبم یه ساعتی میشه ولی مامان رو بردن آی سی یو اصلا دوست ندارم از شکوه برام حرف بزنه _مرجان کجاست؟ زایمانش کی هست؟ _بهش میگم خودت بهت زنگ بزنه. علیرصا اروم به پام زد و بی صدا لب زد _حال مادرش رو بپرس خودم رو به نفهمیدن زدم. _نگار علیرضا کجاست. _اینجا کنارم نشسته یه لحظه گوشی رو بهش بده گوشی رو سمت علیرضا که دلخور نگاهم میکرد گرفتم _با تو کار داره. گوشی رو ازم گرفت و ایستاد و سمت در رفت _سلام احمد جان _باشه اشکال نداره. چه خوب شد که گفتی _تو هزینه کن به من بگو برات میریزم. ایستاد و سمت در رفت _ان شالله اول خرداد _نمیدونم باید از خودش بپرسی از اتاق بیرون رفت. خودش هم نمیتونه حال شکوه رو بپرسه بعد از من توقع داره فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕