eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 ناهید چرا از من ناراحت شده از اتاق بیرون رفتم روی مبل نشسته بود به تلوزیون با صدای خیلی پایین نگاه میکرد. کنارش نشستم که با لبخند ازم استقبال کرد. نفس سنگینی کشیدم _تو از من ناراحتی نیم نگاهی بهم انداخت و سرش رو پایین گرفت _ناراحتی من از تو تنها نیست. دستش رو گرفتم و نگران پرسیدم _از علیرضاست _نه _پس چرا ناراحتی؟ _وقتی با علیرضا ازدواج کردم میدونستم که باید کنار تو زندگی کنیم. ولی اصلا ناراحت نشدم. من همیشه دوست داشتم یه خواهر داشته باشم تا باهم باشیم. وقتی برادرم زن گرفت با خودم فکر کردم با زنش میتونم راحت باشم ولی اون اصلا با من ارتباط نگرفت از اول دوری کرد میترا خیلی ازت تعریف کرده بود گفتم تو میشی خواهرم اما الان بین تو علیرضا احساس غربیگی میکنم جلوی من عادی و خوشحالید من که میرم با هم پچ پچ میکنید. از پچ پچ هاتون ناراحت نیستم از اینکه با من راحت نیستید ناراحتم. نفسم رو آه مانند بیرون دادم و به زمین نگاه کردم. _شاید مشکلات زیاد گذاشته و حال و آینده ی من باعث شده تا این شرایط پیش بیاد. من ازت معدرت میخوام دیگه هیچ حرفی رو پنهانی به علیرضا نمیگم. با محبت نگاهش گردم _منم همیشه دلم خواهر و برادر میخواست. نزویک به یک ساله که کنار علیرضام الانم کنار تو _میترا قبل از اینکه شما ازم خاستگاری کنید داستان زندگیت رو برام گفته بود. اون موقع خیلی برام جالب بود که عاشق علیرضا شده بودی با این حرفش انگار یه لیوان آب یخ روی سرم ریختن کاش میترا این رو نمیگفت دلم میخواست این حرف بین من و علیرصا تا اخرین روز عمرم مثل راز بمونه متوجه حالم شد _عزیزم عشق شما کششتون بهم بی دلیل نبوده. نباید بابتش ناراحت باشی. اروم پلک زدم _اگه به گوش احمدرضا برسه... _چرا باید برسه؟ بعد هم این مربوط به گدشته ی توعه ربطی به همسرت نداره یعنی ناهید نمیدونه که من اون موقع تو محرمیت احمدرضا بودم. _راستش من اون روز ها فقط با خودم میجنگیدم چون احساس میکردم کارم اشتباهه. خیره نگاهش کردم _علیرضا میدونه که تو میدونی؟ _نه. نیازی هم نیست که بدونه فقط متوجه شدم که گاهی باهات شوخی میکنه استرس رو دیدم گفتم بهت بگم از بابت من خیالت راحت باشه. راستی نگار میای فردا باهم بریم بیرون. یکم تو بهت و ناراحتی موضوعی که ناهید عنوان کرده بود موندم.و لبخند بی جونی زدم _اگه علیرضا اجازه بده حتما حضور علیرضا باعث شد تا ناهید لبخند عمیقی بزنه. علیرصا گوشی رو روی میز جلوم گذاشت. _گفت دوباره زنگ میزنه با سر تایید کردم ناهید رو به علیرصا گفت _من و نگار فردا صبح میخوایم بریم بیرون علیرضا خم شد و چایی که ناهید ریخته بود رو برداشت _کجا به سلامتی؟ _حوصلم سر رفته تو که گفتی میری دانشگاه ما هم بریم بیرون. نگار هم موافقه منتظر اجازه ی تو هست _باشه عزیزم شما برو ولی نگار باید به احمدرضا بگه نه من. با شناختی که از احمدرضا دارم بیرون رفتن فردام منتفیه. _خوبی نگار سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم و لب زدم _خوبم. چی گفت بهت _هیچی میگه خونه باید ایروگام بشه. یه سری تعمیرات داره. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕