#پارت75
💕اوج نفرت💕
_تو کی اومدی?
_اخر دعوا، صدای جیغت اومد با مامانم ته حیاط بودیم. احمد رضا فهمید رامین مهمونی رو پیچونده، یهو قاطی کرد. سفره هنوز پهن بود گفت پاشید بریم.
با تردید نگاهم کرد.
_داییم کاریت داشت?
_نه بابا بیچاره، من از صدای اقا فهمیدم که خونس.
لب هاش رو پایین داد.
_من داییم رو دوست دارم. ولی احمد رضا میگه نگاهش پاک نیست.
لباسش رو عوض کرد در رو باز کرد و به بیرون سرک کشید اهسته بستش و سمت کیفش رفت گوشی همراهش رو دراورد روی تخت دراز کشید و سرگرم شد.
_این رو از کجا اوردی?
_گفتم که داییم برام خریده.
_اقا بفهمه ناراحت میشه.
همون طور که سرگرم بود گفت:
_از کجا می خواد بفهمه.
_کار دیگه، یهو دستت ببینه.
_حواسم هست.
صدای در اتاق باعث شد تا مرجان از ترس گوشی رو پایین تختش پرت کنه. بعد هم به من خیره بشه.
پر استرس گفت:
_چی کار کنم?
خواستم حرف بزنم که صدای احمد رضا اومد.
_بیدارید?
اب دهنم رو قورت دادم و پشت در رفتم.
_بله
_یه لحظه روسریت رو سرت کن کار دارم.
_چشم.
مرجان هنوز نگاهم میکرد، با سر به گوشیش اشاره کردم فوری زیر بالشت پنهانش کرد. روسری رو روی سرم انداختم و در رو باز کردم
اومد داخل و کلیدی رو سمتم گرفت.
_از این به بعد در این اتاق باید فقل باشه، همیشه.
کلید رو گرفتم چشمی زیر لب گفتم
سوالی گفت:
_پشت در اتاق چی کار داشت?
_کی?
مشکوک نگاهم کرد.
_اقا باور کنید نمی دونم کی رو می گید.
نفس سنگینی کشید.
_پشت سر من در رو قفل کن.
این رو گفت و رفت .
_خیلی تابلو دروغ گفتی.
نگاهم رو به چشم هاش دوختم هنوز رنگ و روش به خاطر گوشیش جا نیومده بود.
_دروغ نگفتم.
_اخه دعوا به این بزرگی با اون همه سر و صدا که ما از ته باغ شنیدیم، تو نفهمیدی سر چی بود!
_شما که شنیدید مامانت پس چرا پرسید دعوا کردید ?
_مامان از سر سیاستش اونجوری گفت، چون فکر کرد احمد رضا داره تو رو می زنه تو هم داری جیغ می کشی. بعد اومد دید داداشش کتک خورده.
در رو قفل کردم روی کاناپم دراز کشیدم.
_حداقل میگفتی هیچی نگفت اینجوری به تو هم شک می کنه.
مرجان راست میگفت اون دروغ پیش زمینه شر بزرگی برام شد.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕