eitaa logo
زینبی ها
4.3هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.7هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 عمو آقا خیلی در حقم خوبی کرده و مثل یه پدر برام بوده. همونقدر مهربون، همونقدر سختگیر، همونقدرحساس. به چهرهش نگاه کردم. دوست ندارم ناشکری کنم. محبت های پدرو مادرم رو هم فراموش نکردم. اما اگه واقعا پدرم بود، هیچ کدوم از این اتفاق ها برام نمی افتاد. به خونه رسیدیم اخرین صدای تلفن خونه رو شنیدم و قطع شد. کفشم رو درآوردم و سمت گوشی رفتم. _کی بود? نگاهی به شماره انداختم. _پروانه. کتش رو روی چوب لباسی بالای جاکفشی اویزون کرد. _زنگ بزن بهش ببین میاد. فوری شمارش رو گرفتم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم. _الو سلام. _سلام عزیزم، میای؟ _اره نیم ساعت دیگه میام. فقط دعا کن سیاوش سر نرسه، که نمی زاره. _برات شر نشه، بالاخره فردا که می فهمه. _فردا بهش میگم به تو چه، بابا اجازه داد. از لحنش خندم گرفت. _نگار شام چی دارید? _هنوز نذاشتم، تو بگو چی همون رو بزارم. _شام مهمون من، هیچ کاری نکن خودم میام. _نه عمو آقا ناراحت میشه. _تو چی کار داری بهش میگی. _آخه من باید همه چی رو بگم. _چرا? _حالا بیا حرف می زنیم. _باشه، خداحافظ. _خداحافظ. _الو الو الووووو... _چی شد. _پلاکتون چنده? _دو،ترسیدم دختر با صدای بلند خندید _نترس شجاع باش. _پلاک دو، طبقه ی دو _واحد چند _هر طبقه یه واحده. _باشه. بدون خداحافظی مجدد قطع کرد. خدا کنه جلوی عمو آقا اینجوری نخنده، وگرنه برای همیشه از معاشرت باهاش منع میشم. پروانه تنها کسیه که تو این مدت اجازه داشتم تو محیط دانشگاه باهاش حرف بزنم، شاید این به خاطر حجاب خوبشه. گوشی رو سر جاش گذاشتم. عمو اقا با سینی که دو تا لیوان چایی توش بود و ظرف بیسکوییت کاکائویی کنارش، از اشپزخونه بیرون اومد. چایی رو روی میز گذاشت و به من نگاه کرد. _لباست رو عوض کن بیا چایی بخوریم. _چشم الان میام. سمت اتاقم رفتم تمام وسایل هام مثل اتاق مرجان بود. من هیچ وقت حسرت اتاقش رو نخوردم، ولی چیدمان اتاقم خبر از این می داد که عمو اقا فکر کرده من حسرت اتاق مرجان رو داشتم. تمام وسایل های اتاقم رو شبیه مال اون خریده. روز های اولی که به شیراز اومده بودم، البته جدایی از یک ماهی که دست و پام توی گچ بود. جلوی عمو آقا با حجاب بودم. ولی بعدش ازم خواست راحت باشم. اوایل خیلی برام سخت بود، ولی رفتار عمو آقا طوریه که واقعا انگار پدرمه. لباس هام رو اویزون کردم. گل سرم رو باز کردم دوباره روی سرم مرتب بستم. وارد حال شدم. عمو آقا حواسش به روزنامه ی دستش بود. به اشپزخونه رفتم. دست و صورتم رو شستم و با دستمال کاغذی خشک کردم. کنارش نشستم و لیوان چاییم رو برداشتم. _میاد? _بله، گفت تا نیم ساعت دیگه میاد. _خودت گفتی انقدر زود بیاد. _نه مثل اینکه برادرش موافق نیست. از پدرش اجازه گرفته، از غیبت برادرش استفاده کرده، داره میاد. سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد، دوباره به روزنامه نگاه کرد. _پاشو شام درست کن. _شما برای شام می مونید? صفحه ی روزنامه رو عوض کرد _نه من میرم خونه باغ. حس کنجکاویم فعال شد _نگفت چی کار دارن? _کی? نگاهم رو به فرش دادم و اروم لب زدم. _مهمون هاتون. _اهان،نه فقط گفت داریم میایم.    ✍🏻 فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕