#پارت91
💕اوج نفرت💕
_سلام عزیزم.
باتردید گفت:
_نگار تویی?
از ذوق اینکه قراره شماره ی استاد رو بدست بیارم بدون توجه به حال بدم با خوشحالی گفتم:
_بله، پس میخواستی کی باشه.
_کبکت خروس میخونه. شماره ی کی هست?
_خودم.
_واقعا! اجازه داد?
_اره. پروانه ...
یه لحظه به خودم اومدم. چه جوری باید شماره رو ازش بگیرم. نگاهم به در اتاقی افتاد که عمو اقا و میترا جلوش ایستاده بودند و به من نگاه می کردند.
عمو اقا کمی اخم داشت ولی میترا با لبخند بهم چشم دوخته بود.
لبخند بی جونی زدم که صدای الو گفتن پروانه بهانه ای شد تا نگاه ازشون بردارم.
_بله.
_پروانه چی?
_هیچی، حالا بعدا بهت میگم فقط شمارم رو ذخیره کن.
_نگار امروز بیام بقیش رو بگی.
_خونه نیستیم. بهت زنگ میزنم.
_باشه عزیزم.فعلا خداحافظ.
_خداحافظ.
گوشی رو قطع کردم بلافاصله عمو اقا گفت:
_بهش گفتی شمارت رو به کسی نده?
_خودش میدونه.
چپ چپ نگاهم کرد
_همین الان بگو.
_چشم بهش پیام میدم.
میترا زیر لب گفت:
_انقدر سخت گیری لازمه?
عمو اقا جوابی نداد و پشت صندلی نشست. پیامی رو که گفته بود ارسال کردم پروانه فوری جواب داد.
_چشم.
گوشی رو توی کیفم انداختم به میترا نگاه کردم یه کارت سمتم گرفت.
_این شماره ی منه، اگه کاری داشتی حتما بهم بگو.
کارت رو ازش گرفتم.
_چشم حتما.
کنارم نشست کلی سوال ازم پرسید که همش در رابطه با علایق هام بود. منم به تمام سوال هاش با حوصله جواب دادم. اصلا به صحبت کردن با یک نفر نیاز داشتم.
انگار متوجه نیازم شده بود، تلاش داشت کمک کنه تا حالم خوب شه. اهنگ صداش ارام بخش بود و نگاه مهربونش دلگرمی.
بعد از حدود یک ساعت رو به عمو آقا گفت:
_اردشیر جان من باید برم ولی بهم قول بده که بازم نگار رو بیاری پیشم.
عمو اقا با لبخند چشمی گفت.
میترا دست هام رو گرفت.
_عزیزم هیچ کابوسی ابدی و هیچ ناراحتی دائمی نیست. باید تلاش کرد تا فقط خوبی ها رو به یاد بیاریم و از بدی ها درس بگیریم. نه خاطره بسازیم و برای خودمون بزرگشون کنیم. فرار قشنگ نیست . موندن و ساختن یک تغییر اساسی ایجاد می کنه. باید موند و ساخت. البته بسته به شرایط هر کس زمان لازمه سعی کن دنبال زمان مناسب باشی، نه مکان مناسب.
صورتم رو بوسید.
_اردشیر به من گفته که تو دخترشی. تا اخر عمو باهاش میمونی. اگر روزی قرار باشه من و اردشیر با هم باشیم، تو هم کنار ما هستی. اینو گفتم که فکر نکی به خاطر حضور من باید برگردی.
من همیشه دوست داشتم یه دختر داشته باشم. کی بهتر از دختر زیبایی مثل تو.
لبخندی به اون همه محبتش زدم.
_ولی خیلی باهات کار دارم تو یه فرصت مناسب باید از خودم برات حرف بزنم تو هم از خودت بگی.
_شما که گفتید بیشتر از خودم میدونید.
گونم رو کشید.
_از زبون خودت فرق داره.
رو به عمو اقا گفت:
_خداحافظ عزیزم.
سمت در رفت و عمواقا هم به دنبالش. احساس کردم نباید برم شاید بخوان کمی با هم تنها حرف بزنن.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕