eitaa logo
زینبی ها
3.9هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 🔮 وقتی تماس می‌گرفت، بعد از دوسه کلمه احوال‌پرسی، معمولا اولین حرفش، دخترش بود. با آب و تاب تعریف می‌کرد که چقدر بزرگ شده و چه کار‌های جدیدی انجام می‌دهد. به دوستان خودش هم که زنگ می‌زد، اگر دختر داشتند، با آن‌ها درباره اینکه «دختر من بهتر است یا دختر تو» بحث می‌کرد. عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همه‌ی پدر‌ها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد می‌داد. یک‌بار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم، آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. توی راه گفت: را برده آتلیه و ازش عکس گرفته. مرتب درباره‌ ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت. وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاه‌های خودپرداز نگه داشت. پیاده شد. رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکس‌ها را نشانت بدهم» ماشین را خاموش کرد. لپ‌تابش را از کیفش بیرون آورد و عکس‌های را یکی‌یکی نشانم داد. درباره بعضی‌هایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضی‌هایشان هم می‌زد زیر خنده. 🔮 شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، در منزل پدرخانمش جلسه‌ای بود، چند نفر از مسئولان یگانی که محمودرضا در آن مشغول خدمت بود هم آن‌جا حاضر بودند. یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت و به من گفت: "فلانی ." دیگر مثل همیشه شوخی و بگوبخند نمی‌کرد و حالش متفاوت بود. راوی: احمدرضا بیضائۍ (برادر شھید) 🕌 🕊🌹🍃••• @zeinabiha2